جدول جو
جدول جو

معنی هلض - جستجوی لغت در جدول جو

هلض
(قَ طَ تَ)
برکشیدن چیزی را و برکندن. (منتهی الارب). برکندن، چنانکه گیاه را از زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلو
تصویر هلو
(پسرانه)
عقاب (نگارش کردی: هه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هله
تصویر هله
ای، الا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلا
تصویر هلا
حرف ندا به معنای ای، ایا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلو
تصویر هلو
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هله
تصویر هله
کلمۀ امر از هلیدن، بگذار، دست بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلش
تصویر هلش
رهاکردگی
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در منجنیق مانند کفۀ ترازو که در آن سنگ را قرار می داده و به طرف دشمن پرتاب می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ / هََ)
نداباشد ازبرای آگاهانیدن و تنبیه کردن، و در طعنه زدن مکرر کنند. (برهان). کلمه ای است جهت استعجال و ورغلانیدن. (منتهی الارب). هله. هین. هان. الا:
هلا چامه پیش آر ای چامه گوی
تو چنگ آور ای دختر ماهروی.
دقیقی.
برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت.
دقیقی.
بگفتا هلا هین برو تا رویم
به دیدار آن جشن خرم شویم.
فردوسی.
هلا باده پیش آر و مطرب گزین
که نه گاه رزم است و پیکار و کین.
فردوسی.
ای یار دلربای هلا خیز ومی بیار
می ده مرا و گیر دمی تنگ در کنار.
منوچهری.
دین چو دلم پاک دید گفت هلا
هین به دل پاک برنگار مرا.
ناصرخسرو.
دلت گر ز بیطاعتی زنگ دارد
هلا بآتش علم حکمت گدازش.
ناصرخسرو.
دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.
ناصرخسرو.
برخیز هلا نه وقت خواب است
هم منتظر تو آفتاب است.
نظامی.
تو هلا دربندها را سخت بند
چندگاهی بر سبال خود بخند.
مولوی.
گفت زن کاین گربه خورد آن گوشت را
گوشت خر گر دیگرت باید هلا.
مولوی.
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته ست
نوش می یابی هلا گر پای داری نیش را.
سعدی.
شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی، درآی.
سعدی.
اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
وگر به بردن دل آمدی بیا ای دوست.
سعدی.
به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
به خون بنده اگر تشنه ای هلا ای دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ صَ)
جنبانیدن میخ و از قبیل آن برای برکندن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
گرخشک که بر اندام برآید از حرارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
دریدن جامه را. (منتهی الارب). مزق الثوب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند واسب مادگان را تسکین دهند وقت ضراب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ زَدَ)
کلمه ای است جهت تحضیض، مرکب از هل و لا. (منتهی الارب). کلمه تحضیض، مرکب از هل و لا، اگر بر ماضی درآید معنی سرزنش بر ترک فعل دهدو اگر بر مضارع درآید برای برانگیختن بر فعل بود
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَی ی)
مصغر هل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نامی است که در نور و آمل به برقوق دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
نموداری ماه نو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ لَ)
چراغ پایه، باران. ج، هلل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لْ لا)
ریش و زخم که بعد از اندوه رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
هان. هین. الا. هلا. حرف تنبیه است به معنی آگاه باش، توجه کن، به هوش باش:
گفت این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلا
تصویر هلا
برای معانی ذیل بکاررود: الف - آگاهانیدن وتنبیه بکاررود: (گفت: هلاجامهابمن ده تالحظه بیاسایی) ب - برای تحسین: (دین چودلم پاک دید گفت: هلاخ هین بدل پاک برنگارمرا) (ناصرخسرو) (کلمه تثنیه و ندا) الا، ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلب
تصویر هلب
پر موی موی، مژه، موی خرک، موی دم
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی دلپذیری، ششمار از بیماری ها بیماری باریک، لاغری نام مرغی باشد مردارخوارتوضیح باماخذی که دردست است این مرغ شناخته نشد. توضیح چنانچه بالاخص نام مرغ مردارخوار را درنظربگیریم مراردکرکس است
فرهنگ لغت هوشیار
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلل
تصویر هلل
عصاره ذیل زهره راگویند که بنام های حضض وحضیض نیزخوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلم
تصویر هلم
بیا درخواندن بسوی چیزی بکاررود بیا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضل
تصویر هضل
بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلا
تصویر هلا
((هَ))
کلمه تنبیه و ندا که برای آگاهانیدن به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
((هُ لُ))
عصاره فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین
ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند، ارجوحه، تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((هِ لِ))
فعل امر از هلیدن، بگذار، دست بردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((هَ لَ))
هذیان، حرف بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((اِصت.))
حرف تنبیه، هلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلو
تصویر هلو
((هُ))
درختی از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که دارای میوه آب دار شفت و هسته ناهموار درشت است. گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند
هلو پوست کنده: کنایه از شخص خوش بر و رو، خوش آب
فرهنگ فارسی معین