جدول جو
جدول جو

معنی هلبک - جستجوی لغت در جدول جو

هلبک
(هَُ بُ)
نام قصبۀ ختلان بوده است. در حدودالعالم به جای حرف باء، میم آمده است. (از حواشی فیاض بر تاریخ بیهقی ص 557). رجوع به هلمک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلبه
تصویر هلبه
از صورت های فلکی جنوبی، ذات الشعور، حوض، ضفیرهالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلباک
تصویر هلباک
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، پینو، رخبین، ترف، کشک سیاه، پینوک، ترپک، هبولنگ، ریخبین، لیولنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلبک
تصویر جلبک
گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جل وزغ، جامۀ غوک، غوک جامه، جغزواره، چغزواره، چغزپاره، گاوآب، آلگ، الگ، بزغمه، بزغسمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
نیست شدن، مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار، کنایه از بسیار مشتاق و آرزومند
فرهنگ فارسی عمید
(غُ بُ)
ابن عبدالله ترکی بدری ظاهری خزنداری. از نجیب و دیگران حدیث شنید و عزبن جماعه و پسر او و گروهی از شیوخ از وی سماع حدیث کردند. وی به سال 741 هجری قمری درگذشت. (ازالدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه ج 3 ص 218)
ابن عبدالله جاشنکیر. وی به منصب حجوبیت حلب رسید، و از مخالفان سرسخت تباهکاران بود. به سال هفتصدو شصت و اند درگذشت. (ازالدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه ج 3 ص 218)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ بِ)
شیر دفزک. (از منتهی الارب). هلابج. هلباجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس، یعنی کسی نیست که بدو انس توان گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُبْ بَ)
هلبه الشتاء و الزمان، سختی آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مردن و نیست شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن تباهکار بر روی افتنده بر مردان و بلایه کار، زن نیکو در زناشوئی. از اضداد است، مرد شتاب انزال کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت زند و پازند زردآلو و قیسی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لْ لا)
آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان، جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند، جمع واژۀ هالک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هفتمین تن از خانان مغولستان از نسل چنگیز. وی از سال 814 تا 837 هجری قمری (1411- 1434 میلادی). حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 191)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
تالاری باشد که بر روی خرمن سازند تا باران ضایع نکند. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی کلپک به بای فارسی است. (آنندراج)... بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشداما محاوره همان اول است. (آنندراج) ، خرمن بان را نیز گویند. رجوع به کلپک شود، خانه کوچکی را نیز گویند که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و خرمن سازندو به این معنی باکاف فارسی هم به نظر آمده است (برهان) (از ناظم الاطباء) ، صاحب مؤید الفضلا می گوید چیزی است که بدان خرمن اندازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیخته و در هم شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از خانان قراقروم است از 794 تا 802 هجری قمری ریاست داشت. (معجم الانساب ص 360) (تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 191) ، برهم چفسیدن برگ. (منتهی الارب). برهم نشستن. (برگ ؟). (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، بسیاربرگ شدن درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
چلپک و چربک. در ترکی جغتایی نانی است که خمیرتنک ساخته در روغن پزند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل لغت چلپک) :
نسیم چلبک و حلوا به مردگان چو رسد
به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور.
بسحاق.
رجوع به چلپک و چربک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلوک
تصویر هلوک
ورنمند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبک
تصویر جلبک
آلگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلبک
تصویر چلبک
قسمی نان روغنی تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیک
تصویر هلیک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که روی خرمن سازند تا باران خرمن را ضایع نکند، اطاقکی که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و نزدیک خرمن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، نیستی مرگ: (هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن، نابودشدن هلاک شدن: (ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد) مردن، نیست شدن، گمشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست: (برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبک
تصویر جلبک
((جُ بَ))
نوعی رستنی بدون ریشه و ساقه و برگ، به رنگ سبز و گاهی قهوه ای یا سرخ که روی آب ها و تنه درختان به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیک
تصویر هلیک
((هَ))
آلبالوی جنگلی را گویند که آلولک نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
((هَ))
نیستی، فنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلبک
تصویر جلبک
آلگا
فرهنگ واژه فارسی سره
زوال، فنا، نابودی، قتل، مرگ، موت، هلاکت، معدوم، نابود، نیست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جرقه، باز و بسته شدن، قطع و وصل شدن نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دارای چربی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه، مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ای چوبی یا فلزی که در طناب کشی استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته، مرگ و نابودی
فرهنگ گویش مازندرانی