جدول جو
جدول جو

معنی هفتواد - جستجوی لغت در جدول جو

هفتواد
(هََ فْتْ)
شخصی بوده که هفت پسر داشته، چه واد به معنی پسر هم هست. (برهان). نام مردی از کچاران. (لغات شاهنامه) :
بدین شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد
بر این گونه بر نام وآوازه رفت
ازیرا که او را پسر بود هفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همنواد
تصویر همنواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هفتاد
تصویر هفتاد
هفت ده تا، عدد «۷۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
هشت ده تا، عدد «۸۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفتان
تصویر هفتان
هفت اختر، هفت سیاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت صد
تصویر هفت صد
هفت بار صد، عدد «۷۰۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتقاد
تصویر افتقاد
گم کردن، از دست دادن، گمشده را جستن، مهربانی، دلجویی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لار دارای 129 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و محصول عمده اش غله، خرما و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ءِ زَ دَ)
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) :
دیو چون عاجز شود از افتتان
استعانت جوید او از انسیان.
مولوی.
، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
لغت نامه دهخدا
(هََ جَدد / جَ)
اسلاف انسان تا هفت مرتبه. مقابل هفت پشت. رجوع به هفت پشت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
آنچه در مرتبۀ هفتاد واقع شود. منسوب به هفتاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش رزن شهرستان همدان که 98 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، لبنیات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیخ عطار در منطق الطیرهفت وادی سلوک را چنین نام می برد: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا. اما این منازل را عرفای دیگر به شیوۀ دیگری تقسیم کرده اند و نامگذاری منازل نیز در آثار مختلف صوفیان فرق دارد، مثلاً ابونصر سراج در کتاب اللمع ده مرتبه برای سلوک قائل شده است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دیه های اصفهان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِءْ)
رگ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رگ شکافتن. (از اقرب الموارد). فصد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
بمعنی گم کردن یعنی ناموجود کردن. (غیاث اللغات). گم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فقد. (تاج المصادر بیهقی). فقدان. نایافتن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
رود...، نام رودخانه ایست میان راه اردبیل و سلطانیه. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 182 شود، شتر که میان دو پاشنۀ وی دوری باشد و فجوی مؤنث آنست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افتئاد. گوشت بریان ساختن. رجوع به افتئاد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سبعین. هفت برابر ده. در حساب جمّل نمایندۀ آن حرف ’ع’ است. (از یادداشتهای مؤلف) :
کنون سال عمرم به هفتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد.
(منسوب به فردوسی).
چو سال اندرآمد به هفتادویک
همی زیر شعر اندر آمد فلک.
فردوسی.
ترکیب ها:
- هفتادکرد. هفتادگام. هفتادم. هفتادمیخ. هفتاد و دو تن. هفتاد و دو شاخ. هفتادودوکشتی. هفتادودوملت. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وادد)
یکدیگر را دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق و دوست دارنده یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گوشت را بریان ساختن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). بریان کردن گوشت. (المصادر زوزنی). بریان کردن گوشت را با آتش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفتادم
تصویر هفتادم
عدد ترتیبی برای هفتاد درمرتبه هفتاد
فرهنگ لغت هوشیار
هفت منزل هفت مرحله، مجموعه پیشامدهایی که درهفت منزل برای پهلوانانی مانند رستم واسفندیار رخ داده. توضیح معمولااین کلمه را بصورت (هفتخوان) نویسند وبعضی وجه تسمیه صورت اخیر را آن دانسته اند که رستم واسفندیار بعد از هرکامیابی خوانی ازاغذیه لذیذ میگستردند ولی این وجه صحیح نمی نماید وبنظرمیرسد که صحیح در (هفت خان) باشدبمعنی هفت منزل ومرحله. درترجمه عربی شاهنامه از بنداری نیز (هفتخان) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت جد
تصویر هفت جد
هفت پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتصاد
تصویر افتصاد
رگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاد
تصویر افتاد
حالت درماندگی، از پای در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفوات
تصویر هفوات
جمع هفوه، لغزش ها، شتافتن ها، بال زدن ها، لغزشها
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی هفستد عددی اصلی معادل هفت بارصد (700) پانصد بعلاوه دویست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتان
تصویر هفتان
جمع هفت هفتها: (پس ازپس عیسی هفتی ازهفتان بگذشت)، هفت اختر: (سالارکیست پس چو ازین هفتان هریک موکل است بکاری بر) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
(عدد) عدداصلی مساوی هشت بار ده پنجاه بعلاوه سی (80) ثمانین
فرهنگ لغت هوشیار
عدداصلی معادل هفت بارده (70) پنجاه بعلاوه بیست سبعین. یا هفتاد آب. آبهای بسیار. یا به هفتادآب شستن، شستن بسیارومکرر: (ازدااغهای لاله برافراخت صدعلم پشمینه ام که عشق بهفتاد آب شست) (بابافغانی) یا به هفتاد وهفت آب شستن، شستن بسیار ومکرر
فرهنگ لغت هوشیار
جست و جو در نبودن، بازجستن، مهربانی گم کردن چیزی را از دست دادن، جستن گم شده را، مهربانی دلجویی تفقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتقاد
تصویر افتقاد
((اِ تِ))
گم کردن چیزی را، جستن گم شده را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
((هَ))
عدد اصلی مساوی هشت بار ده، پنجاه بعلاوه سی
فرهنگ فارسی معین