جدول جو
جدول جو

معنی هطوع - جستجوی لغت در جدول جو

هطوع
(قَ)
شتابان و ترسان پیش آمدن، متوجه شدن به چشم و برنگرفتن از آنچه نگریست وی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هطع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ طَلْ لَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب). جماعت مردم. (اقرب الموارد) ، لشکر گران، مرد دراز تناور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شتری که در رفتن شتاب کند و با کمک گردن رود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). ابن اعرابی گوید:
و انی لاطوی الکشح من دون ما انطوی
و اقعط بالخرق الهبوع المراجم
لغت نامه دهخدا
(قَسْوْ)
گردن دراز کرده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گردن دراز کرده رفتن شتر. (معجم متن اللغه) ، کند رفتن خر. (معجم متن اللغه). کند رفتن خر و جز آن. (اقرب الموارد) ، بشتاب رفتن و با کمک گردن رفتن. (اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدن قوم از هرجای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به هزع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن به قوم بعد شام. (منتهی الارب). فرودآمدن به قوم پس از فرارسیدن شامگاه. (از اقرب الموارد) ، نگونسار افتادن بر زمین. (منتهی الارب) ، رفتن. یقال:ماادری أین هکع، یعنی نمیدانم کجا رفت. (از منتهی الارب) ، سرفیدن شتر. (منتهی الارب). این معنی در اقرب الموارد برای مصدر هکع و هکاع آمده است، فروهشتن شب تاریکی خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، باز شکسته شدن استخوان بعد درستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
راه فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
هیع. هیعه. هیعوعه. هیعان. بددل گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بددل شدن. (المصادر زوزنی). ترسیدن. بددلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و بی تابی و فزع کردن. (از اقرب الموارد) ، گرسنه شدن. (منتهی الارب). رجوع به هیع و هیعان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخت ناشکیباو ترسنده از بدی، آزمند، بخیل بر مال، طپان و سخت نالان که بر مصیبت صبر نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند شدن. (غیاث) (آنندراج). بالا رفتن و منتشر کردن. (اقرب الموارد). برآمدن وبلند گردیدن. (منتهی الارب) ، دمیدن بوی و صبح. (المصادر زوزنی) (اقرب الموارد). دمیدن بوی. (دهار) ، برآمدن برق و نور. (اقرب الموارد) ، برخاستن گرد. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نطع. رجوع به نطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وِ)
آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج، مطوعین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطوعه و مطوعین شود
لغت نامه دهخدا
(ضَمْیْ)
مطع فی الارض مطعاً و مطوعاً، رفتن و گم شدن، خوردن چیزی را به پیش دهان و به دندان پیشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مطع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن اشک. (تاج المصادر بیهقی). اشک ریختن چشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رفتار خر کند که تیزرو نباشد. (ناظم الاطباء). رفتار خرخاصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدگی قوم از هرجای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قطوع، ناقه ای که شیرش زود سپری گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برنده:
صحبتی باشد چو شمشیر قطوع
همچو وی در بوستان و در زروع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَ)
گذشتن وعبور کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قطع النهرقطعاً و قطوعاً، عبره. (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود، بریده و سپری شدن و منقطع گشتن، یا کم شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قطع ماء الرکیه قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) ، انقطعو ذهب، او قل ّ. (اقرب الموارد)، از سردسیر به گرمسیر رفتن یا برعکس: قطع الطیر قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، (اصطلاح هندسه) مجموع نقاط حقیقی یا موهومی صفحه ای که مختصاتشان نسبت به دو محور واقع در همان صفحه در معادلۀ درجۀ دوم
+ 2Dx+ cy2 + 2Bxy + Ax2 = (y ،x) F
0 =F + 2Ey
صدق کند، منحنیات درجۀ دوم یا مخروطات نامیده میشوند. (هندسۀ تحلیلی تألیف وحدتی ص 158). این معادله درمورد بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکافی) و دایره و دو خط متقاطع و بسیاری از حالات دیگر صدق میکند و جمعاً خم های درجۀ دومی را تشکیل میدهند و عبارتند از مقاطع مختلف یک مخروط دوار، و از این جهت آنهارا مقاطع مخروطی مینامند. این مقاطع را با عبارت زیر میتوان تعریف کرد:
1- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی نقاط که نسبت فواصل آنها از نقطه و خط ثابتی (کانون و خط هادی) مقدار ثابتی باشد.
2- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی مرکزهای دوایری که همواره از نقطۀ ثابتی گذشته و بر دایره یا خط ثابتی (هادی) مماس باشد. رجوع به هندسۀ علمی و عملی تألیف رضا ص 139 شود
لغت نامه دهخدا
(بَءْ زَ لَ)
چیزی که فریضه نباشد بکردن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی که نه فریضه باشد و نه سنت، کردن. (زوزنی) (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). عبادتی نه فریضه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). طاعت که نه فریضه بود و نه سنت. (مهذب الاسماء). فرمان بردن و آنچه بر خود لازم نباشد بجا آوردن یعنی مستحبات و نوافل. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه نه فریضه باشد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلف طاعت. (از اقرب الموارد) : هر ساعت به طاعت مشغول شدی و نافله ای و تطوعی برآوردی. (سندبادنامه ص 191). یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ نماز گفتی. (گلستان).
- صلوه التطوع، نمازنافله. (منتهی الارب). نماز نافله و هر چیز که فریضه نباشد. (ناظم الاطباء).
، توانایی نمودن از خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
برضا. بمیل. برغبت: گاو... کمر خدمت بطوع و رغبت ببست. (کلیله و دمنه).
- بطوع و رغبت، بدل و جان. بچشم. برضا و رغبت. بمیل. و رجوع به طوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
فرمانبردارتر و مطیعتر. (ناظم الاطباء). طائعتر: ماخلق شیئاً الا هو اطوع من بنی آدم. (حدیث). ارخصها لحماً و اطوعها اهلاً. (مافروخی در صفت اصفهان).
- امثال:
اطوع من ثواب. رجوع به ثواب شود. و
اطوع من فرس.
اطوع من کلب.
هو اطوع السنان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوع
تصویر قطوع
پیوند گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوع
تصویر طوع
فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
((تَ طَ وُّ))
فرمانبرداری کردن، عمل مستحبی انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
انقیاد، فرمانبرداری
متضاد: عصیان ورزی، فرمان برداری کردن، فرمان بردن، منقاد شدن، ادای نافله، ادای مستحبات، عمل مستحب کردن، پذیرفتن، قبول کردن
متضاد: نپذیرفتن، رد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد