جدول جو
جدول جو

معنی هطع - جستجوی لغت در جدول جو

هطع
(قَ ءَ)
شتابان و ترسان پیش آمدن، متوجه شدن به چشم و برنگرفتن از آنچه نگریست وی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
فرش چرمی که سابقاً شخص محکوم به اعدام را روی آن می نشانیدند و سر او را می بریدند، بساط، فرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هطل
تصویر هطل
باران پیاپی که با قطره های درشت باشد، ابری که پیوسته ببارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ طَ)
سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم، باریکی لب، کمی گوشت شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به چوب دستی زدن کسی را، مردن، لیسیدن. (منتهی الارب) ، پای بنشستنگاه کسی وازدن. (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن. اردنگ زدن. تی پا زدن، محو کردن نام کسی را، ثابت کردن نام کسی را (از لغات اضداد است) ، بر چشم طپانچه زدن. (منتهی الارب) ، بر هدف رسانیدن تیر، همه آب چاه خشک شدن. (منتهی الارب)
ریختن دندان مردم چنانکه بیخها ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
ناشکیبایی از بیماری و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَشْ شُ)
آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زکام و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُءْ)
درازگردن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند گردیدن، دمیدن صبح و روشنایی آفتاب، درخشیدن برق و نمایش آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دست برهم زدن تا آواز برآید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطیع، و آن شاخه ای است که از آن تیر سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پارۀ بریده از درخت، پیکان خرد پهناور که در تیر نشانند. ج، اقطع، قطاع، تاریکی آخر شب، یا پاره ای از تاریکی آن، یا از اول شب تا سه یک حصۀآن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی: فاسر باهلک بقطع من اللیل. (قرآن 81/11) ، تیر هیچکاره، گلیم خرد که بر پشت اندازند چون برنشینند بر وی و آن به منزلۀ زیرپوش است مر اسب را و نهالین زین. ج، قطوع، اقطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
پاره ای از شب، جمع واژۀ قطعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطعت الید قطعاً و قطعهً و قطعاً و قطّاعاً، بانت بقطع او بداء عرض لها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
بریده آواز. (منتهی الارب). من ینقطع صوته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکار کردن، ظاهر شدن، زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن. ثطع (مجهولاً) ، مزکوم شد، حدث کردن
لغت نامه دهخدا
(هَُبْ بَ)
جمع واژۀ هابع و هبوع. (تاج العروس) (معجم متن اللغه). رجوع به هابع و هبوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
آن که بنگرد به فروتنی و خواری و برنگیرد چشم را از آن، خاموش رونده به سوی کسی که آوازدهد وی را و بخواند، بعیر مهطع، شتر راست گردن به سرشت. (منتهی الارب) ، شتابان. مسرع. شتابنده. مهطعین، شتابندگان. شتاب زدگان: مهطعین مقنعی رءوسهم لایرتد الیهم طرفهم و افئدتهم هواء. (قرآن 43/14) ، شتابندگان باشند بردارندگان سرهاشان را برنمی گردد به سوی آنها دیدۀ آنها ودلهاشان تهی از فهم است. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطع
تصویر رطع
چایمان، گای
فرهنگ لغت هوشیار
دست برهم زد گی، دمیدن پگاه، آوای زدن، آشکارشدن: گرد یا شید (نور) یا بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن و جدا کردن، قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطع
تصویر لطع
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطع
تصویر نطع
بساط، گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاع
تصویر هاع
آزمند، بد دل، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
نم نم باران، اشک ریزان باران سست پیوسته، باران پیاپی که دارای قطرات بزرگ متفرق باشد، اشک پیاپی، باران هطل باریدن آسمان، اشک راندن چشم. (باران) پیوسته ومداوم. توضیح لامعی دربیت ذیل بصورت هطل آورده: (جایی همی بینم خراب اندرمیان اوسحاب آتش زده کاه کراب ازقوت برق وهطل)، (ابر) که پیوسته بارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هطر
تصویر هطر
سگ کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوع
تصویر هوع
هراش (تهوع)، آز، دشمنی دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطع
تصویر نطع
((نَ))
سفره چرمین، سفره ای از چرم که سر گناهکار را روی آن می بریدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
((قَ))
بریدن، جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هطل
تصویر هطل
((هَ طِ))
پیوسته و مداوم، (ابر) که پیوسته بارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هطل
تصویر هطل
((هَ))
باران سست پیوسته، اشک پیاپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، پاره، اندازه طول و عرض چیزی، جزم، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره