جدول جو
جدول جو

معنی هشتجرد - جستجوی لغت در جدول جو

هشتجرد
(هََ تَ)
دهی است از بخش ساوجبلاغ شهرستان کرج دارای 809 تن سکنه. آب آن از رود کردان تأمین می شود و محصول عمده اش غله، صیفی، بنشن و انگور و لبنیات است. امام زاده ای دارد که بنای آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجرد
تصویر تجرد
مجرد بودن، ازدواج نکردن، تنهایی، در تصوف دوری گزیدن از علایق دنیوی، برهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشت صد
تصویر هشت صد
هشت بار صد، عدد «۸۰۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد، قریه، زمین و ملک زراعتی، دسکره، بنایی کوشک مانند که بر گرد خانه ها باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
هشت ده تا، عدد «۸۰»
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَرْ رِ)
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
توصیفی عددی، هشت مرتبه صد. (ناظم الاطباء). صد برابر هشت. ثمانمائه. در حساب جمّل نمایندۀ آن حرف ’ض’ است. (یادداشت به خط مؤلف) :
بود سالیان هفتصدهشتصد
که تا اوست محبوس در منظری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(هََ)
توصیفی عددی. هشت مرتبه ده. (ناظم الاطباء). ثمانین. نمایندۀ آن در حساب جمّل حرف ’ف’ است. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو گودرز و هشتاد پور گزین
همه نامداران باآفرین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان کرج که 765 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، بنشن، صیفی، چغندرقند، میوه و لبنیات است. مزرعه های کمال آباد و درازان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت. دارای 459 تن سکنه، آب آن از رود خانه هلیل و محصول عمده اش غله، مرکبات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آن که دست را ستون زنخ کند از اندیشه، منازعت کننده. (آنندراج). منازعه و مباحثه کننده و ستیزه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هر جایی یا بنایی که دارای هشت در باشد:
وآن هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار او طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در مغرب گرمرود و در دامنۀ شرقی سهند واقع شده و دارای زمستانهای سخت و تابستانهای معتدل و قراء حاصلخیز متعدد است که به واسطۀ شعبات قزل اوزن مانند قرانقو، آج دوجمش و شهری مشروب میشوند و مراتع متعدد دارد که در آنها گله های زیاد نگاه میدارند. مرکز آن سراکند در کنار یکی از شعب قرانقو واقع شده و عده قراء اطراف آن 184 و جمعیت آنها 4400 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). در فرهنگ جغرافیایی ایران نوشته نشده است
لغت نامه دهخدا
(رَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دشتگردنده. آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). دشت پیما. دشت سیر. دشت نورد
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
از دیه های فراهان. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام خره ای بخراسان نزدیک چغانیان. (از تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برهنه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (فرهنگ نظام). برهنه گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه شدن و برهنگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، کوشش کردن در کارها. (تاج المصادر بیهقی). کوشش کردن در کار و از هر چیز فارغ شدن و بدانکار پرداختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجرد للعباده اذا انقطع لها. (اقرب الموارد) ، مجازاً بمعنی ترک دنیا و قطع علائق. (غیاث اللغات) (آنندراج). تنها بودن و گوشه نشین شدن و زن نگرفتن. (فرهنگ نظام) :
خاقانیا ز جیب تجرد برآر سر
وز روزگار دامن همت فرونشان.
خاقانی.
، فرونشستن جوش عصیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، برآمدن خوشه از غلاف. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، همچون حاجیان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) : منه حدیث عمر: تجردوا بالحج و ان لم تحرموا، ای تشبهوا بالحاج و ان لم تکونوا حجاجاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حج افراد بجا آوردن. یقال: فلان تجرد بالحج اذا افرده و لم یقرن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) غیرمادی بودن وجود مثل وجود خدا و عقول. (فرهنگ نظام). در لغت تهی بودن و نزد حکما عبارت است از بودن شی ٔ بحیثیتی که نه ماده و نه مقارن ماده باشد مانند مقارنۀ صور و اعراض. کذا فی شرح التجرید. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- تجردگزین، برگزینندۀ تنهائی و گوشه نشینی و تارک علایق دنیوی. (ناظم الاطباء).
- حالت تجرد، حالت تنهائی و گوشه نشینی. (ناظم الاطباء).
- عالم تجرد، عالم انقطاع از ما سوی اﷲ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
معرب شاگرد. شاگرد. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
(عدد) عدداصلی مساوی هشت بار ده پنجاه بعلاوه سی (80) ثمانین
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی هشتسد پارسی است عدد اصلی برابرهشت بار (800)، پانصد بعلاوه سیصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجرد
تصویر شاجرد
پارسی تازی شده شاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
((هَ))
عدد اصلی مساوی هشت بار ده، پنجاه بعلاوه سی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
((تَ جَ رُّ))
جمع تجردات، زن نداشتن، پیراستن، برهنه گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
((دَ گِ))
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دستگره، دسکره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری
متضاد: تاهل، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی از سجارود بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
اژدها
فرهنگ گویش مازندرانی