جدول جو
جدول جو

معنی هسیو - جستجوی لغت در جدول جو

هسیو
(هَِ)
از توابع طهران و دارای معدن ذغال سنگ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 39 و 230)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هستو
تصویر هستو
شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند، مقر، معترف
هستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیو
تصویر سیو
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هتشه، کاشه، برای مثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر)
یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یُ)
به معنی آقا و محترم و شریف. (از فرهنگ نظام) ، در تداول عامه، خطاب به اقلیت مسیحی ارامنه و یا آشوریها گفته میشود ونیز در خطاب به فرنگیان و فرنگی مآبان مستعمل است
لغت نامه دهخدا
(هَُ یَیْ)
قصبه ای جزء دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران. دارای 2429 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، بنشن، صیفی، باغات انگور، میوه جات، عسل، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و برخی در معدن ذغال سنگ کار می کنند. دبستان دارد. مزرعۀ سرای حشمت آباد واقع در کنار راه شوسه جزء این ده است. راه مالرو دارد و از قهوه خانه شاه دوست که سر راه شوسه واقعاست ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
سیب که به عربی تفاح گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) :
غلط کردم در این صورت که گفتم
زنخدان نگار خویش را سیو.
عمادی.
رجوع به سیب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ)
سبدی را گویند که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَََ)
هسر است که یخ باشد. (برهان) :
امروز از خجالت دوشینه بنده را
جانی است پر ز آتش و طبعی پر از هسیر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کوفته و ریزه ریزه. (منتهی الارب). کوفته و خردشده از هرچیز. (اقرب الموارد) ، سخن پنهان و نرم. (منتهی الارب). کلام خفی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آدهسیون
تصویر آدهسیون
فرانسوی دوسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیو
تصویر سیو
سیب تفاح
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بانا کدبان (آقا) آقا (در خطاب بفرنگیان یافرنگی مابان مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
سبدی که از چوب ونی بافندوچیزها درآن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یاپرهسر. پرازیخ: (امروز ازخجالت دوشینه بنده را جانی است پرزآتش طبعی است پرهسیر) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسیس
تصویر هسیس
کوفته ریزه ریزه، سخن پنهان، سخن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیو
تصویر سیو
((وْ))
سیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هستو
تصویر هستو
((هَ))
دانه میوه، هسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هستو
تصویر هستو
خستو، مقر، معترف، کسی که اعتراف می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیو
تصویر مسیو
((مُ یُ))
آقا (در خطاب به فرنگیان گفته می شود)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
((هِ یا هَ))
سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
((هَ))
یخ، هسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدهسیون
تصویر آدهسیون
دوسش
فرهنگ واژه فارسی سره
شنا، شناکردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرس
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، جهت راندن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی