هستو هستو شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند، مُقِر، معترفهستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مِثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو) فرهنگ فارسی عمید
بستو بستو سبو، کوزۀ سفالی، کوزۀ روغن، برای مِثال چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی۲ - ۲۷۵) فرهنگ فارسی عمید