جدول جو
جدول جو

معنی هزج - جستجوی لغت در جدول جو

هزج
شادی آور، سبکرفتار: اسپ آوازرعد بانگ تندر، آواز طرب انگیز سرودمفرح، صدایی که درآن خشونت وغلظتی باشد، بحریست ازبحورعروضی که ازتکرار جزو (مفاعیلن) تشکیل شود. یا هزج مثمن سالم. ازتکرار چهاربار مفاعیلن حاصل شود: (مکن درجسم وجان منزل که این دونست وآن والامفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قدم زین هردوبیرون نه نه اینجاباش نه آنجا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)، آواز هفدم ازهفده بحراصول قدما
فرهنگ لغت هوشیار
هزج
((هَ زَ))
آواز، سرود، بحری از عروض بر وزن چهار بار مفاعیلن
تصویری از هزج
تصویر هزج
فرهنگ فارسی معین
هزج
در علم عروض بحری از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن»، آواز طرب آور، سرود طرب انگیز
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازج
تصویر ازج
ساختمان دراز سغ بی ادب، شوخ، ابروی کشیده، شترلنگ دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاج
تصویر هاج
متحیر، سرگشته، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزج
تصویر لزج
لغزنده، چسبنده، چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همج
تصویر همج
مردم پست، فرومایه و احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزم
تصویر هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزج
تصویر مزج
آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنج
تصویر هنج
هنجیدن، هنجنده، پسوند متصل به واژه به معنای کشندهبرای مثال کمندی عدو هنج از بهر کین / فرو هشته چون اژدهایی ز زین (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزد
تصویر هزد
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، قندس، سقلاب، بیدست، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزج
تصویر عزج
بیل زدن خاک برگرداندن بابیل، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزج
تصویر لزج
چسبان، چسبناک، لغزان، کش دار، لیز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، آمیزش اختلاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاج
تصویر هاج
حیران متحیر سر گشته. یا هاج و واج. حیران مات مبهوت: (فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود) یا هاج و واج شدن، حیران شدن سر گردان شدن، گیج شدن، یا هاج و واج کردن، حیران کردن سر گردان کردن، گیج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیج
تصویر هزیج
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
بومهن تنبه زمین لرزه، آشوبگر شهر آشوب: زن هزت در فارسی شادمانی، آوای جوشش، آوای تندر، فراخ خویی خرسندی یک بارجنباندن تحریک. نوع جنباندن تحریک: (کاین تانی پرتورحمان بود وان شتاب ازهزه شیطان بود) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزم
تصویر هزم
مهربانی کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تماخره لاغ بیهوده کار هرزه کار مزاج کردن بیهوده گفتن، مزاح شوخی، مزاح آمیز وغیرجدی، مقابل جد: (بردشمن توخنددگردون چومردعاقل برهزلهای حجی برژاژهای طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
زیاندیده، دشوار، گول زدن: با چوبدستی، گران کردن نرخ، خندیدن، بی اندیشه خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، شادمانی نشاط، آوازجوشش دیگ، تردد بانگ رعد، نوعی ازحرکت شتر. یا درهزت آوردن، به جنبش درآوردن باهتزاز درآوردن: (... واستعطافی نمودکه اعظاف محبت اورا درهزت آورد) یک بارجنباندن تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنگی، سگالش بد، مگس خر، گوسفند لاغر، گول: مرد، بی سر و پا نوعی مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق. یا همج رعاع. (همج جمع همجه. پشه خرد رعاع عوام مردم) عوام مردم عوام الناس. توضیح الناس ثلثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه وهمج رعاع
فرهنگ لغت هوشیار
درترکیب بمعنی هنجنده آید: کمند عدو هنج از بهر کین فروهشته چون اژدهایی ززین. (لبیبی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزج
تصویر لزج
((لَ زِ))
لیز، چسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزج
تصویر مزج
((مَ))
آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن، آمیزش، اختلاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاج
تصویر هاج
((ص. ق.))
هاژ، درمانده، سرگشته
هاج و واج: حیران، مبهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزه
تصویر هزه
((هَ زِّ))
تحریک، یک بار جنباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزم
تصویر هزم
((هَ))
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزل
تصویر هزل
((هَ))
مسخرگی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزد
تصویر هزد
((هَ زَ))
بیدستر، سگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزت
تصویر هزت
((هِ زَّ))
جنبش، حرکت، شادمانی، نشاط
فرهنگ فارسی معین