جدول جو
جدول جو

معنی هزاولگ - جستجوی لغت در جدول جو

هزاولگ(هَِ وَ)
نام درخت ’شب خسب’ یا هزاربرگ در لهجات شمال ایران است که دارای برگهای ریز و بسیار است و شب هنگام برگهایش جمع می شوند. (از جنگل شناسی ساعی ص 223 به بعد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزال
تصویر هزال
بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاولی
تصویر زاولی
زابلی، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلایه، پیشتاز آن سپاه تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
اشتغال به کاری داشتن، ممارست در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزالت
تصویر هزالت
شوخی و مزاح، خوش طبعی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مِ)
آوازها. (منتهی الارب). اصوات. اصل آن ازامل است. (اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
منسوب به شهر زاول، زابلستانی، مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ، در لغت نامه شود، یکی از جملۀ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فرهنگ نویسان، زبانهای ایرانی، پهلوی، دری، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که آنها را متروک خوانده اند: هروی، سکزی، زاولی و تعداد آنها را (پس از حذف بجای زبان سریانی که غیر ایرانی بود) به 7 رسانیده در یک ردیف نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ دکتر معین ص 30). و در حاشیۀ ج 2 ص 1001 از کتاب مذکور ذیل زاول آمد: مارکوارت گوید (شهرستانهای ایرانشهر ص 890) : در زاولستان لهجه های ایرانی مخصوصی تکلم میشد که آن را زاولی گویند و ما آثاری از آن در دست نداریم
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 28هزارگزی شمال باختری گهواره نزدیک پروانه در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 320 تن مسلمان اند و بزبان کردی و فارسی تکلم میکنند. آب این ده از رود خانه برشاه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، میوه، لبنیات، صیفی، توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و دارای راه مالرو میباشد. اهالی آن از تیره قلخانی بهرامی هستند و در دو محل بفاصله یک کیلومتر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ وُ)
حاصل کننده و این لفظ ترکی است. (آنندراج) (غیاث). تحصیلدار مالیات هرماهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
مروسنده. رجوع به مزاولت و مزاوله شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ وُ)
فوجی که از همه پیش باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ)
قصبۀ دهستان فراهان سادات از بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 2736 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش انگور، غله و میوه است. این قصبه از قراء قدیمی این ناحیه و دارای چشمه سارهای متعدد و آبهای گوارا و تاکستانهای فراوان است. مولد مردان بزرگی چون امیرکبیر و میرزا بزرگ قائم مقام و میرزا ابوالقاسم قائم مقام است. جلوس اباقاخان بن هلاکو به تخت سلطنت بعد از پدرش به سال 663 هجری قمری در این قصبه بوده است. در اراضی شمال قصبه موسوم به هزاوۀ پایین آثار بناهای قدیمی وجود دارد که گاه از آنها عتیقه و مسکوکاتی پیدا شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
خوش منشی. (منتهی الارب). فکاهه: وقعت بینهما هزاله، ای فکاهه. (اقرب الموارد) ، زیرکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سر ولایت شهرستان نیشابور. واقع در 36هزارگزی جنوب چکنه بالا. منطقۀ آن کوهستان، معتدل و سکنۀ آن 92 تن و آب آن از قنات و دارای محصول غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
شکنبه. هزارخانه. هزارتو. هزارتوی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزارتو و هزارخانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اشتغال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن و ارادۀ کاری کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزاوله. کوشش در چیزی و رسیدن به کار. (ناظم الاطباء). خو کردن به کاری. عادت کردن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شرف مردی را بدان توان شناخت که از ملابست اعمال دون و مزاولت امور حقیره اجتناب نماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا منسوب به جالینوس)
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی واقع در 47500 گزی شمال باختری خوی و 10500 گزی شمال خاوری شوسۀ سیه چشمه به خوی. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 173 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاول
تصویر زاول
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراول
تصویر هراول
طلیعه، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاله
تصویر هزاله
شوخی لاغی
فرهنگ لغت هوشیار
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
رنج کشیدن در آن و اراده کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی ازمعده نشخوارکنندگان است که غذائی پس ازنشخوارداخل آن میشودوازآنجا به شیردان که معده حقیقی است وارد میگردد، یتوی هزارخانه هزارتوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزاول
تصویر سزاول
ترکی فرآورنده فراهم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زاول. از مردم زاول زابلی، زبان مردم زابلستان زابلی، مقامی است در موسیقی و آن شعبه نوزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
((مُ وِ لَ))
به کاری اشتغال ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارلا
تصویر هزارلا
بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارخانه، هزارتو
فرهنگ فارسی معین
بوقلمون صفتی
فرهنگ گویش مازندرانی
از درختان جنگلی مازندران که نام لاتین آن aetoom ace می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی