جدول جو
جدول جو

معنی هزارنوا - جستجوی لغت در جدول جو

هزارنوا
(هََ / هَِ نَ)
آنکه هزار آهنگ دارد و نواهای بسیار گوناگون نوازد:
با مطرب هزارنوا باده نوش کن
در موسمی که زاغ هزیمت شد از هزار.
سوزنی.
رجوع به هزارآوا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزارآوا
تصویر هزارآوا
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، فتّال، مرغ سحر، هزار، شب خوٰان، صبح خوٰان، زندلاف، زندباف، مرغ خوش خوٰان، زندوان، زندواف، بوبرد، هزاردستان، شباهنگ، هزاران، بوبردک، مرغ چمن، عندلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارپا
تصویر هزارپا
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپایه، پرپایه، سدپا، گوش خز، گوش خزک
فرهنگ فارسی عمید
قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارتوی
تصویر هزارتوی
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان که 1271 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غله، پنبه، گردو، انار و زیتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاردستان. (انجمن آرا). بلبل. عندلیب. هزار. هزاران. (یادداشت به خط مؤلف). و او را هزارآواز هم میگویند. (برهان) :
تا هزارآوا از سرو برآرد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
بر گل نظم چون هزارآوا
تا گه صبح می سرایم من.
مسعودسعد.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمۀ هزارآوا.
خاقانی.
رجوع به هزارآواز و هزاردستان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
شکنبۀ گوسفند و جز آن که گیپادر آن انداخته طبخ می کنند، و آن خانه های بسیار دارد، و آن را هزارخانه هم گویند. (آنندراج). و به عربی رمانه خوانند. (برهان). سی تو. هزارلا. هزارخانه. (حاشیۀ برهان چ معین). رمانه. (از السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزارآوا. (برهان). بلبل. عندلیب. هزار. هزاران. هزاردستان:
هزارآواز چون دانا همه نیکو و خوش گوید
ولیکن زاغ همچون مرد جاهل ژاژها خاید.
ناصرخسرو.
رجوع به هزارآوا و هزاردستان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ گَ)
نام محلی در اصطخر و از اعمال فارس است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارآوا
تصویر هزارآوا
بلبل: (تاهزار آوا ازسروبرآرد آواز گوید اورامزن ای باربد رودنواز) (توبدوگوی که ای بلبل خوشگوی میاز که مرا دردل عشقی است بدین ناله زار) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی ازمعده نشخوارکنندگان است که غذائی پس ازنشخوارداخل آن میشودوازآنجا به شیردان که معده حقیقی است وارد میگردد، یتوی هزارخانه هزارتوی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی آب زی وزیبا ازرده تک لپه ایهاکه درکنار نهرهای مناطق معتدل میروید گلهایش صورتی رنگ وزیبا که بصورت دستجات 20 تا 30 تائی در انتهای ساقه قرارمیگیرند، جگن نهری گل هزارنی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارها
تصویر هزارها
جمع هزار (1000) الوف درمراتب اعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگون
تصویر هزارگون
ترکیبی است ازهزار (عددمعروف) وگون بمعنی قسم ونوع است: (اگر هزارگون چرک وچربش بچکد برخلق وبروآن ظاهرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارهها
تصویر هزارهها
جمع هزاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارلا
تصویر هزارلا
بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارخانه، هزارتو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
هزارلا، بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارپا
تصویر هزارپا
جانوری از شاخه بند پایان، دارای بدنی دراز با پاهای متعدد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزار آوا
تصویر هزار آوا
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزارنما
تصویر نزارنما
آیینه دق
فرهنگ واژه فارسی سره
بلبل، عندلیب، هزاردستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
Labyrinth
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
labyrinthe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
Labyrinth
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
भूलभुलैया , भूलभुलैया
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
labirinto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
labirinto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
doolhof
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
лабіринт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
лабиринт
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
labirynt
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
laberinto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هزارتو
تصویر هزارتو
ভূলভুলাইয়া , গোলকধাঁধা
دیکشنری فارسی به بنگالی