جدول جو
جدول جو

معنی هزارفشان - جستجوی لغت در جدول جو

هزارفشان
(هََ / هَِ رَ)
هزارافشان. هزارجشان. رجوع به هزارافشان و هزارجشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارکشان
تصویر هزارکشان
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارجشان
تصویر هزارجشان
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، کسی که سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر، برای مثال سران عرب را زرافشان او / سرآورد بر خطّ فرمان او (نظامی۵ - ۸۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرفشان
تصویر زرفشان
زرافشان، ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، آنکه سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارافشان
تصویر هزارافشان
گیاهی با میوه ای شبیه انگور، که مانند عشقه به درخت می پیچد و ریشه هایی از آن آویزان می شود و در دباغت به کار می رود، تاک صحرایی
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد، سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ اَ)
نام دیگر رود سغد است که قسمت اعظم ایالت سمرقند را سیراب می کند و آن را در سمرقند کوهک نیز نامند. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 132و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 132، یسنا ص 41، یشتها ج 1 ص 227 و تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1719 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ زارْ، رَ)
گیاهی است که میوۀ آن مانند خوشۀ انگور و پوست آن سطبر است و در دباغت به کار آید. (آنندراج). مصحف هزارجشان. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارافشان. (برهان). هزارجشان. هزارکشان. رجوع به هزارکشان و هزارافشان و هزارجشان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ جَ / جُو)
در ترجمه صیدنه نام هزارجشان چنین ضبط شده است (با واو). رجوع به هزارجشان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بزرافشاننده. آنکه تخم افکند. آنکه تخم پراکند در مزرعه. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی) ، مرتبۀ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ کَ)
نباتی است شبیه به تاک انگور اما خاردار. تارهایی دارد که مانند تاک بر مجاور خود می پیچد و ثمر آن سرخ و به قدر نخودی است و ثمر آن را سیاهدارو گویند و بیخ آن را عودالحیه خوانند. هزارافشان نیز گویند و هزارجشان معرب آن است و معنی آن هزارشاخ است، از کثرت تارها. به فارسی ماردار گویند و به شیرازی نخوشی یعنی ’نخشکی یا خشک نشوی’ زیرا که در زمستان خشک نشود، و نامهای بسیاری از او در هر لغتی نقل شده... (انجمن آرا). رجوع به هزارجشان و هزارافشان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
یکی از چهار ناحیه ای که ایالت سغدیان قدیم را تشکیل میدهد و عبارتند از فرغانه، سمرقند و بخارا و همین ناحیه رجوع به کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 113 و 132 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ جَ)
به معنی هزارفشان است که تاک صحرایی باشد، و آن بسیار بلند می شود و بر درختها می پیچد، و معنی آن هزار گز است، چه جشان به معنی گز باشد و خوشۀ آن زیاده بر ده دانه نمیشود و به جهت دباغت کردن پوست و چرم به کار برند. (برهان) .به معنی هزار ذراع، نباتی است شبیه به رز در برگ و شاخ. (یادداشت به خط مؤلف). ابن بیطار از ابن حسان روایت کند که کلمه فارسی و به معنی هزار ذراع (است) . (از یادداشت دیگر مؤلف). فاشرا. هزارافشان. کرم دشتی. (یادداشت به خط مؤلف). به فارسی فاشراست. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به هزارافشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ چَ)
رجوع به هزارجشان و هزارافشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ زا اَ)
درخت تاک صحرایی باشد و آن مانند عشقه بر درخت پیچد، و آن را هزارچشان هم میگویند، یعنی هزار گز. (برهان). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرفشان
تصویر زرفشان
بخشنده زر، نثار کننده جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
افشاننده زر، بخش کننده طلا و سکه زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
الوف درمراتب عدد: (وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاررخشان
تصویر هزاررخشان
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی پایا ازتیره کدوئیان که دارای ریشه ضخیم وغده ای ماننداست این گیاه دارای ساقه بالارونده است وبکمک پیچک های خودبسهولت ازگیاهان مجاور بالامیرود برگهایش منفردودارای 5 قطعه مشخص وگلهایش زردرنگ مایل به سبزاست میوه اش سته وکروی وپس ازرسیدن قرمز رنگ میشود وشامل 6 دانه است. ریشه این گیاه ضخیم وغده ای آبداروبرنگ سفیدمایل به سبزاست وغالبا وزن آن دریک گیاه چندساله بیش از 2 کیلو گرم است طعم آن بسیارتند وتلخ است. ریشه این گیاه تنهاقسمت مورداستفاده آن است ومعمولا درفصل بهار تاپائیر آنرا اززمین خارج کرده وبصورت قطعات کوچک درمی آورند ودربرابر آفتاب خشک می کنند درهنگام قطع ریشه شیره ای بنام آب بریون ازآن خارج میشود که گاهی بعنوان مسهل مصرف میشوددرریشه این گیاه نشاسته وصمغ ویک رزین بنام بریورزین ویک مادهءالکلی بنام تریونول ودوماده موثر و تلخ بنام بریونین وبریونتین یافت میشود. ریشه این گیاه دراکثرنقاط ایران (درسراسر رشته البرز وآذربایجان) بفراوانی میروید وبعلاوه دراروپای غربی و مرکزی وشمال آفریقا نیزفراوان است الفاشر الفاسری الفسیر فاشره فاشرا کرمه البیضا خالق الشعر انبلس لوقی کرمه بیضا عنب ابیض فشرا آلاملک ارجالون کرم دشتی کرم شائکه اساس لونی هزارچشان هزارکشان الاملیک تاک صحرائی اغلیطوس نخوشی نخوشکی تاک سپید اوزون گلی فاشار هزارفشان هزاطه افشان هذاافشان حلیلوطنظقااصمه بیاض فاشره بیان قباغی باشرا کتبنا کدوی دشتی سپید تاک هزاشاخ سپتاک شش بندان. توضیح یکی ازگونه های این گیاه مار دارو میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارافشان
تصویر هزارافشان
هزاگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارجشان
تصویر هزارجشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارچشان
تصویر هزارچشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارکشان
تصویر هزارکشان
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
((زَ اَ))
چیزی که ریزه زر یا گرد زر بر آن افشانده باشند، شاباش، نثار کردن زر و سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفشان
تصویر زرفشان
((زَ فِ))
زرافشان، روز نهم از ماه های ملکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
نشان بده
فرهنگ گویش مازندرانی