جدول جو
جدول جو

معنی هزاربند - جستجوی لغت در جدول جو

هزاربند
(هََ)
کوهی در راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
بند شلوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناربند
تصویر زناربند
کسی که زنار بر میان بندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
علیل، بیمار، دردمند، رنجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چهارپایان در فصل بهار و تابستان، جایی شبیه ایوان در خارج طویله که در فصل بهار و تابستان چهارپایان را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه. آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ بُ)
دهی از بخش دستجرد شهرستان قم. کوهستانی و سرد و دارای 331 تن سکنه است. از قنات و چشمه سارها مشروب میشود. محصول عمده اش غله و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام. دارای 352 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه کبود است و محصول آن غله، لبنیات، پشم و ماش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان که 1271 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غله، پنبه، گردو، انار و زیتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ فَ)
رجوع به هزاراسپند شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنار بندنده. آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین). بت پرست. (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده... (آنندراج) :
برهمن زادۀ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.
حضرت شیخ (از آنندراج).
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ زارْ، رَ)
چیزی که دارای رنگهای گوناگون باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ)
گل ابریشم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به گل ابریشم شود
لغت نامه دهخدا
(طُرْ را)
شهری است از پس سیحون در پایان بلادشاش از جهتی پیوستۀ به ترکستان و آنجا سرحد و آخر بلاد اسلام درماوراءالنهر محسوب میشده، اهل این شهر جزء آخر این کلمه را بیفکنند و طرار و گاهی هم اطرار گویند. این شهر از اقلیم پنجم و طول آن 97 و نیم درجه و عرض آن 39 درجه و 35 دقیقه است. (معجم البلدان ج 6 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ دَ / دِ)
به گفتۀ بلعمی لقب مهرنرسی از فرزندان اسفندیار است که یزدگرد اوّل ساسانی او را وزارت داد و بهرام گور نیز این شغل بدو سپرد و مردمان از وزارت او شادمان بودند. رجوع به تاریخ بلعمی ص 944 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
در تشکیلات مرکزی حکومت ساسانی وزیر بزرگ را هزاربد می گفتند که به زبان پهلوی ساسانی هزارپتی میشود. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
مکان تابستانی که بالای او باز باشد و شبها اسبان در آنجا بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ودر محاوره جایی که اسبان را در موسم بهار در آنجا بندند. (آنندراج). طویلۀ بی سقف که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند. باربند. بهاربند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ دَ)
عصی الراعی. (بحر الجواهر). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
همیان. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صاحب آزار. علیل. بیمار. سقیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
بند شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی آب زی وزیبا ازرده تک لپه ایهاکه درکنار نهرهای مناطق معتدل میروید گلهایش صورتی رنگ وزیبا که بصورت دستجات 20 تا 30 تائی در انتهای ساقه قرارمیگیرند، جگن نهری گل هزارنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
طویله بی سقفی که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند باربند باره بند، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
صاحب آزار، علیل، بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره مرکبان که پایااست ودرحاشیه راههاودرنواحی نسبتا خشک میروید ساقه اش توخالی است وبرگهایش ظریف وطویل ودارای بریدگیهای زیادی است. گلهایش سفیدیا صورتی ومعطرمیباشندودرانتهای ساقه بشکل دیهیم قرارمیگیرند، پرچمی، قندیل چیچکی ام الف ورقه علق هزاربرگ علف پشه علف کک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد، خانه هواگیر ویژه فصل بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره