معنی هرف - جستجوی لغت در جدول جو

هرف

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرف — تصویر شرف

(پسرانه)

بزرگواری، برتری

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از غرف — تصویر غرف

گیاهی که با آن دباغت کنند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از برف — تصویر برف

قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از هدف — تصویر هدف

غرض، مقصود، نشانۀ تیر

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از هرچ — تصویر هرچ

املای دیگر واژۀ هرچه

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از هرفولیون — تصویر هرفولیون

هرفولیون

نوعی نعنا، سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
عبس، سوسنبر، سه سنبل

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از هرم — تصویر هرم

پیر، فرتوت، کهن سال

فرهنگ فارسی عمید

(هَِ رِ)

دهی است از بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری مهریز و 7500 گزی خاور راه یزد به انار. جلگه ای معتدل ودارای 448 تن سکنه است. از قنات مشوب می شود و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)

لغت نامه دهخدا

هرفولیون

(هََ)

نوعی از نعناع باشد که آن را سیسنبر میگویند و نمام الملک همان است. بوی آن شپش را میکشد. (برهان). نمام است. (فهرست مخزن الادویه). سوسنبر. (اشتینگاس)

لغت نامه دهخدا

(هََ فی ی)

منسوب به هرفه که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)

لغت نامه دهخدا

تصویری از هرفولیون — تصویر هرفولیون

هرفولیون

یونانی تازی گشته سیسنبر ازگیاهان سوسنبر سیسنبر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صرف — تصویر صرف

گردانیدن، گردش زمانه، فضل و فزونی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از شرف — تصویر شرف

بزرگ و بلند قدر و عالی مرتبه گردیدن، بزرگوار شدن، بلندی، آبرو

فرهنگ لغت هوشیار

تباهاندن تباه کردن کوتاهی ورزیدن، به زفان افکندن (زفان اشتباه) بیشروی (زیاده روی)، تباهی در خوراک، آزمندی در نوشیدن، خو کرد گی فراموشکار، تباه فرانسوی زرخرید درد گلو و سینه که به سبب سرفه به هم رسد، خارش کام احساس خارش در کام. خروج هوای زفیری که از ریه به طور مقطع و کوتاه براثر تحریک مجاری تنفسی خصوصا قصبه الریه و ابتدای حلق. اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات غذایی است که تصادفا وارد قصب الریه میشوند سعال

تباهاندن تباه کردن کوتاهی ورزیدن، به زفان افکندن (زفان اشتباه) بیشروی (زیاده روی)، تباهی در خوراک، آزمندی در نوشیدن، خو کرد گی فراموشکار، تباه فرانسوی زرخرید درد گلو و سینه که به سبب سرفه به هم رسد، خارش کام احساس خارش در کام. خروج هوای زفیری که از ریه به طور مقطع و کوتاه براثر تحریک مجاری تنفسی خصوصا قصبه الریه و ابتدای حلق. اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات غذایی است که تصادفا وارد قصب الریه میشوند سعال

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ترف — تصویر ترف

متنعم و ثروتمند شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خرف — تصویر خرف

تباه شدن عقل از کلانسالی

فرهنگ لغت هوشیار

حد، لب، کناره، لبه، کرانه، تیزی، جانب کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از جرف — تصویر جرف

مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زرف — تصویر زرف

برجهیدن، پیش در آمدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رهف — تصویر رهف

تیز کردن شمشیر را

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برف — تصویر برف

دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از هرفت — تصویر هرفت

شدید سخت: (کتک هرفت)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذرف — تصویر ذرف

روانی اشک، روان شدن آب روانی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از درف — تصویر درف

پناه، سایه، سوی زی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ارف — تصویر ارف

ریشه بن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از هرفت — تصویر هرفت

((هِ رِ))

شدید، سخت

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ترف — تصویر ترف

قره قروت

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از هدف — تصویر هدف

آرمان، آماج، انگیزه

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از صرف — تصویر صرف

گردانش، به کارگیری

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از طرف — تصویر طرف

سوی، سو

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از ظرف — تصویر ظرف

آوند

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از حرف — تصویر حرف

سخن، بندواژه، وات، واج

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از شرف — تصویر شرف

آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به

فرهنگ واژه فارسی سره

بسیار، سخت، شدید

فرهنگ واژه مترادف متضاد