جدول جو
جدول جو

معنی هرشم - جستجوی لغت در جدول جو

هرشم
(هَِشَم م)
سنگ نرم. (منتهی الارب). سنگ نرم وسنگ سخت. از اضداد است. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (منتهی الارب). کوه نرم و در اللسان آمده است که هرشم جبل رقیق پرآب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاشم
تصویر هاشم
(پسرانه)
نام جد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
ش کننده، خرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هردم
تصویر هردم
هرلحظه، هردقیقه، هرساعت، هرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ رَ)
نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش. (برهان) :
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار.
نظامی.
رجوع به ب-ردع شود
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت، واقع در هشت هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل، مرطوب، و دارای 750 تن سکنه است. از نورود مشروب میشود. محصولاتش برنج، ابریشم و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. ده باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
به معنی کرشمه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
رنجور شد آن نرگس پر ناز و کرشم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کرشمه. صورت. یقال: قبح اﷲ کرشمه. (از اقرب الموارد) :
هرچه او خواهد رساند او به چشم
از جمال و از کمال و از کرشم.
مولوی.
رجوع به کرشمه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
در لهجۀ خراسان، نشانه. علامت. ملمح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هر لحظه. هرساعت. هر آن. پیوسته. پشت سر هم. پیاپی. متواتراً. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو با او تو پیوستۀ خون شوی
از این پایه هردم به افزون شوی.
فردوسی.
یا در این غم که مرا هردم هست
همدم خویش کسی داشتمی.
خاقانی.
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن پلید بدخوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام پهلوانی و دلاوری است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ)
ترسم. رجوع به ترسم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). ج، هراثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شی ی)
منسوب به هرش که نام جد خاندانی است. (از انساب سمعانی). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی (ه شا) باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ شا)
وادیی است در راه مکه. (منتهی الارب). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است. (معجم البلدان)
کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه. از دریا پیداست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را به عربی حبل المساکین گویند. (برهان). لبلاب را گویند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(قِ شَم م)
درشت سخت و توانا، سوسمار سالخورده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ شُ)
برقع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، ناقص. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
هرچه که بر وی خطها و سیاهی و نگارها باشد. (منتهی الأرب) ، مرد لاغرسرین. (منتهی الأرب). مؤنث: رصحاء. ج، رصح
لغت نامه دهخدا
(بَ رُ)
پشم نرمی را گویند که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورده بتابند و از آن شال ببافند و آنرا کلغر نیز خوانند. (جهانگیری) :
یارم ز سفر آمد دیدم که برشم آورد
چون نیک نگه کردم میش آمد و پشم آورد.
سعدی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَمْ مَ)
گوسپند بسیارشیر. (منتهی الارب). الغزیره من الغنم. (اقرب الموارد) ، زمین درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شِ)
فراخ کنج دهان. (منتهی الارب). ج، هراشن. ابن درید گوید: صحت آن را نمیدانم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرثم
تصویر هرثم
شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هردم
تصویر هردم
هر ساعت، هر آن، پیاپی، متواتراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
شکننده، خرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرشم
تصویر گرشم
کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشم
تصویر کرشم
اشاره بچشم و ابرو غمزه: (ناز اگر خواب را سزا ست بشرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز) (رودکی)، نغمه کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آواز ها نواخته میشود (خالقی. موسیقی ایران. پیام نوین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشم
تصویر برشم
روی پوش روپوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرثم
تصویر هرثم
((هَ ثَ))
شیر بیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
((ش ِ))
دوشنده شیر، شکننده، آن که نان در اشکنه خرد کند، نامی است از نام های مردان
فرهنگ فارسی معین