جدول جو
جدول جو

معنی هرجه - جستجوی لغت در جدول جو

هرجه
(هَِ جَ)
کمان نرم. (منتهی الارب). ج، هرج. (اقرب الموارد) ، نوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درجه
تصویر درجه
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرجه
تصویر بهرجه
بهره ای که از حاصل زراعت عاید مالک یا زارع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه
تصویر هرزه
کسی که خلاف ارزش های اجتماعی عمل می کند، بی بند و بار، گیاهی که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند، زشت، رکیک، یاوه، بیکاره، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجه
تصویر فرجه
فرصت پیش آمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن، مهلت
گشادگی، شکاف میان دو چیز، رخنه، شکاف، فرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً، یعنی الخمر، ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
سیر شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ جَ)
نام دو قریه است در جانب شمالی قاهره. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
به صاروج برآوردن حوضچه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرچه
تصویر هرچه
هرچیز: (هرچه ازجنس زمین بود چون کحل وزرنیخ. . تیمم برآهن روابیند)، هراندازه هرقدر: (وهرچه درامکان گنجد ازخرابی واضرار بتقدیم رسانیدند)، هرچکه (در ذوی العقولبکاررود) توضیح (هرچه) گاه برسرصفت تفضیلی درآید ودال برتاکید درمعنی آن صفت است. یا هرچه باداباد. هرچه که شدنی است میشود: (باخودش گفت هرچه بادابادخ اقلا یک هم صحبت گیرآوردم) یا هرچه باشد، بهرحال درهرحال: (هرچه باشد توعلی رادختری درج عصمت گوهرپیغمبری) (ازقول حسین علیه السلام به زینب) یا هرچه بیشتر. هراندازه که ممکن است بیشتروفزونتر. یا هرچه تمامتر. هراندازه که ممکن است تمامتروکاملتر: (وبحر متی هرچه تمامتر وبعزمی هرچه صادقتر کشتی هارابطرف حصار راندند) یاهرچه خوبتر. هراندازه که ممکن است خوبتر وبهتر: (برسرصورت پرندسرشت بخطی هرچه خوبتربنوشت) (هفت پیکر) یا هرچه زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. یاهرچه صادقتر. راست گوتر، راست تر درست تر. یا هرچه ظاهرتر. هرقدر که ممکن است آشکارتر: (ومعلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسبتر است وهرکلمتی را اعجازی هرچه ظاهرتر) یاهرچه کمتر. هراندازه که ممکن است کمتر. یاهرچه متناسبتر. هرقدر که ممکن است متناسبتر یا هرچه موجزتر. هرقدرکه ممکن است مختصرتر: (ویک باب که برذکر برزویه طبیب مقصوداست وبه بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد) یاهرچه بدتر. مقعد ماتحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
هرمحل هرمکان، درهرجا بهرمکان: (هرجاکه جان بزجر یکی ناتوان دهد رشکم کشد مبادا بجان تو جان دهد) (تاریخ عالم آرا. چا. امیرکببر. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
زن فربه، سال پر هجرت در فارسی فرا روی (کوچ)، جداشدن، دل کندن: از زاد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروجه
تصویر هروجه
هرسان هرطور هرطریق. یا به هروجه. بهرطریق بهرنحو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجه
تصویر هاجه
ماده غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگه
تصویر هرگه
یا هرگه که. هرگاه که: (هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که یاد روی توکردم جوان شدم) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه
تصویر هرزه
بیهوده، یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرجه
تصویر غرجه
اهل غرجستان غرشستانی، جمع غرجگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجه
تصویر ورجه
ورجک ووورجک - ورجه و وورجه جستن و فرو جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجه
تصویر فرجه
رخنه و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
بهره مالکانه حق الارض، قسمتی که از حاصل و غیره عاید شود. توضیح این کلمه بصورت (بهرچه) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرجه
تصویر عرجه
ایستگاه، پایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهرجه
تصویر صهرجه
از ریشه پارسی ساروج کردن اندودن با ساروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
((دَ رَ جِ))
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت
فرهنگ فارسی معین
((سَ جَ یا جِ))
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجه
تصویر فرجه
((فُ رْ جِ))
رخنه، شکاف، جمع فرج، مهلت، فاصله زاویه میان دو صفحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرزه
تصویر هرزه
((هَ زِ))
بیهوده، یاوه، بیکاره، زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درجه
تصویر درجه
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
فرهنگ واژه فارسی سره