معنی سرجه - فرهنگ فارسی معین
معنی سرجه
سرجه((سَ جَ یا جِ))
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سرجه
سرجه
سرجه
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
سرجه
سرجه
نام دهی است از دهات قزوین که به اردشیر بابکان منسوب است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 57)
لغت نامه دهخدا
سرجه
سرجه
پنگان و اندازۀ تعیین آب. (ناظم الاطباء). کاسۀ مسین گردی که در ته آن سوراخی است، و این کاسه را در کاسۀ بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و بعنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سرجه
سرجه
نام عده ای از قراء که در سوریه واقع است، از آن جمله است سرجه در بخش های المعره، ادلب و جبل سمعان و سرجه کبیره و سرجه صغیره. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
سنجه
سنجه
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
فرهنگ نامهای ایرانی
ارجه
ارجه
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.