جدول جو
جدول جو

معنی فرجه

فرجه((فُ رْ جِ))
رخنه، شکاف، جمع فرج، مهلت، فاصله زاویه میان دو صفحه
تصویری از فرجه
تصویر فرجه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرجه

فرجه

فرجه
فرصت پیش آمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن، مهلت
گشادگی، شکاف میان دو چیز، رخنه، شکاف، فَرَج
فرجه
فرهنگ فارسی عمید

فرجه

فرجه
رخنه و شکاف و منه: فرجهالحائط. (منتهی الارب). در دیوار و مانند آن شکاف، هر جای ترسناک، جایی که مردم در مجلس وموقف باز می کنند. (از اقرب الموارد) ، میانۀ انگشتان. (زمخشری) ، انفراج. (منتهی الارب). هر گشادگی بین دو چیز. (اقرب الموارد) ، فرصت. مهلت. (ناظم الاطباء) :
سخن در فرجه ای پرور که فرجام
ز واگفتن تو را نیکو شود نام.
نظامی.
- بی فرجه، بی مهلت. بی مدت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

فرجه

فرجه
رهایی از غم و اندوه. (منتهی الارب). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری: هو لک فرجه، أی فرج. (اقرب الموارد). از تنگی و دشواری بیرون شدن. (غیاث) :
بلکه بهر میهمانان و کهان
که به فرجه وارهند از اندهان.
مولوی
لغت نامه دهخدا

فرجه

فرجه
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در سه هزارگزی خاور سنندج و کنار شوسۀ سنندج به همدان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 20 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

ارجه

ارجه
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار