جدول جو
جدول جو

معنی هرتوقی - جستجوی لغت در جدول جو

هرتوقی
(هَُ)
کفرآمیز. شرک آمیز. معرب هرتیک از زبان فرانسه. (از دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توقی
تصویر توقی
پرهیز کردن، خود را حفظ و نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتوتی
تصویر فرتوتی
پیری و ازکارافتادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوقی
تصویر راوقی
بی درد، بی غش، زلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقی
تصویر متوقی
پرهیز کننده، آگاه و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
سیراب. (آنندراج). سیراب شده. دفع عطش کرده. (ناظم الاطباء) ، ترکرده. (ناظم الاطباء) ، رسن تافتۀ سطبر تاه گردیده. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بندهای مرد که سطبر باشد. (آنندراج). مفصل معتدل و سطبر گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قی)
پرهیز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). حذر کننده و ترسان. (از اقرب الموارد). ترسان. و رجوع به توقی شود، آگاه و هوشیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
شاعری ایرانی است. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1495)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 178 شود، تعلیم گرفتن. تعلیم یافتن. سختی پذیرفتن. ریاضت پذیرفتن. (زوزنی). ریاضت کشیدن. ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن: وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض نیافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). اما کبر سن و تجارب ایام و قدرت بر دقایق سرداری و معرفت مقادیر حشم و ارتیاض بآداب جهانبانی در استثبات ملک واستدامت دولت اصلی مبین و حبلی متین است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189) ، خوش کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
برآینده بر نردبان. (آنندراج). بالارونده. (غیاث اللغات). صعودکننده. نعت فاعلی است از ارتقاء به معنی صعود و بالا رفتن. رجوع به ارتقاء شود، بلندکننده. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، بالا رفته و در بالا پیدا شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نُ وی ی)
گیاهی است. هرنوه. فرنوه. یا فلیفله. (منتهی الارب). گیاهی است و گویا قرنوه یا فلیفله است. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه و قرنوه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ قا)
اسم است حبس و بند را. (منتهی الارب). نام محبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وا)
هرنوه. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صدق و آن خبر دادن در چیزی باشد چنانکه حق اوست. (برهان). ظاهراً برساختۀفرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قا)
آنجا که از آن برشوند. (یادداشت مؤلف). محل عروج و جای بالا. (ناظم الاطباء). موضع ارتقاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قا)
بند. اسم است آن را. لغتی است در هرزوقی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به هندی خروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
مأخوذ از یونانی ملحد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پیری و خرافت. (ناظم الاطباء). رجوع به فرتوت شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ وَقْ قُ)
بسیار متوقع. که توقع بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسته شده. مسدود گشته. رتق الفتق، سده و ألحمه، و الفتق مرتوق و رتق. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رتق. رجوع به رتق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رتوق
تصویر رتوق
گرامی بودن ارجمندی، چیرگی، با آبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی
تصویر توقی
حذر کردن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر وقت
تصویر هر وقت
هرگاه گاه به گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر طوقی
تصویر هر طوقی
هر طوقی در فارسی یونانی تازی گشته دین شکن نو آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروقت
تصویر هروقت
همه وقت: (بمواسات خویش هروقت اوراازخودشاکرداری)، گاه بگاه: (روز مشاهده میکرد که مارازسوراخ درباغ آمد وزیرگلبنی که هروقت آنجا آسایش دادی پشت برآفتاب کرد وبخفت) یابه هروقت. درهرزمان: (ودراین میانه بهروقت انتهازفرصتی میکردم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوقع
تصویر پرتوقع
آنکه توقع بسیار داردبسیار متوقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنوقی
تصویر غرنوقی
سپنداره (شمعدانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروزی
تصویر هروزی
هرروزی همه روزه
فرهنگ لغت هوشیار
ازکارافتادگی، فرسودگی، کهنسالی، کهولت
متضاد: جوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتمنا، متوقع، پرمدعا
متضاد: بی توقع، قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام آبادی از دهستان سجارود بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی، رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی