جدول جو
جدول جو

معنی هربذ - جستجوی لغت در جدول جو

هربذ
(هَِ بِ)
هربد. یعنی مجاور آتشکدۀ هنود یا مردم باقدر و عالم ایشان. (منتهی الارب). نگهبانان آتشکده های هند و آنها براهمه اند و گویند بزرگان هند و علمای آن دیارند. (اقرب الموارد) ، خادم آتشکدۀ مغان. (منتهی الارب). و گویند خدم آتشکدۀ مجوس اند و این لغت فارسی است. (اقرب الموارد) ، قاضی گبران. ج، هرابذه. (منتهی الارب). رجوع به هرابذه و هربد شود
لغت نامه دهخدا
هربذ
پارسی تازی گشته هیربد هربد، جمع هرابذه
تصویری از هربذ
تصویر هربذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هربد
تصویر هربد
هیربد، موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشته اند، معلم علوم دینی زردشتی، قاضی زردشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرب
تصویر هرب
فرار کردن، گریختن، کلان سال شدن، پیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
ابن الهربذ. یکی از مغنیان مشهور دورۀ اموی و عباسی. وی در مجالس هارون الرشید تغنی میکرد و الطاف و عنایتها دید. اصل وی از مکه و از موالی آل زبیر بن عوام است. بعضی نوادر درباره وی نقل کرده اند
لغت نامه دهخدا
(هَُ بُ)
سبک و چست و چالاک از دزد و گرگ. (از منتهی الارب). خفیف از دزدان و گرگان. ج، هرابع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گریختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). فرار. (اقرب الموارد) :
هرکه با تو بجنگ گشت دچار
با ظفر نزد او یکی است هرب.
فرخی.
ز آن روز باز دیو بدیشان علم زده ست
وز دیو اهل دین بفغانند و در هرب.
ناصرخسرو.
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
- بوالهرب، گریزان. فراری:
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب.
مولوی.
، نیمۀ میخ فروشدن به زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتاب کردن در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، دور شدن در زمین. (اقرب الموارد) ، پیر کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غرق شدن در کاری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیه تنک بالای شکنبه و روده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چادر پیه. (یادداشت به خط مؤلف). ثرب. رجوع به چادر پیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن و شتاب رفتن، زود پریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
جمع واژۀ ربذه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربذه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
سبک پا در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- ربذالعنان، تنها گریزنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان). هیربد. معرب آن هربذ است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هیربد و هربذ و هرابذه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
ارگبذ. ارگبد. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه فارسی چ 1ص 65). نگهبان و رئیس ارگ شهر. رجوع به ارگبذ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گیاهی است شبیه به ضیمران. (یادداشت به خط مؤلف) :
اگر چه هربو چون ضیمران بود در شکل
کجا توان شبه ضیمران به هربو کرد.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(هَُ پَ)
هروی. دهی است از دهستان سهندآباد از بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 31 هزارگزی باختر بستان آباد و 8 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به بستان آباد. جایی است جلگه، سردسیر و دارای 1246 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََبِ)
جمع واژۀ هیربذ. (المعرب جوالیقی ص 166). هرابذه. رجوع به هیربد، هربذ، هیربذ و هرابذه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
برنده. (آنندراج). قطعکننده. پاره کننده. نعت فاعلی است از ارباذ. رجوع به ارباذ شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ ذا)
رفتاری است با خرامش و ناز. (منتهی الارب). مشیه فی اختیال و گویند این رفتنی است شبیه رفتار هیربدان که حکام مجوس اند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ ذَ)
نوعی از رفتار اسب کمتر از خبب. (آنندراج). رفتنی کمتر از خبب. (از اقرب الموارد). رجوع به هربذی شود
لغت نامه دهخدا
هربزان فرانسوی بیجاران از داروها دارویی است مرکب از 14 گیاه منتخب که برای تصفیه خون معالجه یبوست فشارخون وغیره بکارمیرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربو
تصویر هربو
گیاهی است شبیه به ضیمران وریحان: (اگر چه هربود چون ضمیران بوددرشکل کجاتوان شبه ضمیران به هربوکردک) (اثیرااخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
استاد آموزگار، شاگرد آموزنده، پیشوای دینی موبد موبدان، رئیس آتشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرابذ
تصویر هرابذ
جمع هربذ، هیربدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرب
تصویر هرب
گریختن، فرار
فرهنگ لغت هوشیار
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموارکنندوآن بشکل تخته ای بزرگست. توضیح این کلمه رابا (هید) نباید مشتبه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذ
تصویر ربذ
سبکدستی در جامگردانی سبکپای در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربد
تصویر هربد
((هِ بَ))
پیشوای دین زرتشتی، خدمتکار آتشکده، قاضی و مفتی زرتشتی، هیربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرب
تصویر هرب
((هَ رَ))
گریز، فرار
فرهنگ فارسی معین
فرار، گریز، گریختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کج و کوله، راه غیرمستقیم
فرهنگ گویش مازندرانی