جدول جو
جدول جو

معنی هراه - جستجوی لغت در جدول جو

هراه
(هََ)
شهرکی است به فارس، هوایش معتدل است و آب روان اندک دارد. جایی آبادان و دارای جامع و منبر است. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 125)
لغت نامه دهخدا
هراه
(هََ / هَِ)
هرات. (غیاث) :
همه شاهان را خاک کف پای تو کند
از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه.
منوچهری.
چو خدمت تو که مقصودم است حاصل نیست
مرا یکی است نشابور وبلخ و مرو و هراه.
انوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه
تصویر هرزه
کسی که خلاف ارزش های اجتماعی عمل می کند، بی بند و بار، گیاهی که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند، زشت، رکیک، یاوه، بیکاره، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراس
تصویر هراس
هراسیدن، بیم، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراش
تصویر هراش
قی، استفراغ، غثیان، مراش، برای مثال از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بود / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
به معنی رهره. (منتهی الارب). تن نازک سرخ و سپید نازپرورده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جسم. (آنندراج). رجوع به رهروه و رهره شود، طشت فراخ نزدیک تک. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهراه. جادۀعام و جادۀ وسیع بزرگ. (ناظم الاطباء) :
دگر گوشت که شهراه کلامست
دلت زو با معانی ّ تمامست.
ناصرخسرو.
شهراه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
تا نبرّد تیغت اسماعیل را
تا کنی شهراه قعر نیل را.
(مثنوی).
رجوع به شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذراه
تصویر ذراه
آغاز سپید مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه
تصویر هرزه
بیهوده، یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرات
تصویر هرات
نیکبخت و نام بخت نیک نام شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراج
تصویر هراج
تیزتگ: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراس
تصویر هراس
بیم، ترس، باک، پروا، اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مردم رابدان ترسانند، چوبی که درمیان زراعت برپاکنند وصورتها وچیزها برآن نصب نمایند تاجانوران زیانکار بسوی مزرعه نیایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراش
تصویر هراش
قی استفراغ شکوفه: (ازچه توبه نکند خواجه بهرجاکه بود (رود) قدحی می بخورد راست کند زود هراش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرچه
تصویر هرچه
هرچیز: (هرچه ازجنس زمین بود چون کحل وزرنیخ. . تیمم برآهن روابیند)، هراندازه هرقدر: (وهرچه درامکان گنجد ازخرابی واضرار بتقدیم رسانیدند)، هرچکه (در ذوی العقولبکاررود) توضیح (هرچه) گاه برسرصفت تفضیلی درآید ودال برتاکید درمعنی آن صفت است. یا هرچه باداباد. هرچه که شدنی است میشود: (باخودش گفت هرچه بادابادخ اقلا یک هم صحبت گیرآوردم) یا هرچه باشد، بهرحال درهرحال: (هرچه باشد توعلی رادختری درج عصمت گوهرپیغمبری) (ازقول حسین علیه السلام به زینب) یا هرچه بیشتر. هراندازه که ممکن است بیشتروفزونتر. یا هرچه تمامتر. هراندازه که ممکن است تمامتروکاملتر: (وبحر متی هرچه تمامتر وبعزمی هرچه صادقتر کشتی هارابطرف حصار راندند) یاهرچه خوبتر. هراندازه که ممکن است خوبتر وبهتر: (برسرصورت پرندسرشت بخطی هرچه خوبتربنوشت) (هفت پیکر) یا هرچه زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. یاهرچه صادقتر. راست گوتر، راست تر درست تر. یا هرچه ظاهرتر. هرقدر که ممکن است آشکارتر: (ومعلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسبتر است وهرکلمتی را اعجازی هرچه ظاهرتر) یاهرچه کمتر. هراندازه که ممکن است کمتر. یاهرچه متناسبتر. هرقدر که ممکن است متناسبتر یا هرچه موجزتر. هرقدرکه ممکن است مختصرتر: (ویک باب که برذکر برزویه طبیب مقصوداست وبه بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد) یاهرچه بدتر. مقعد ماتحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراه
تصویر قراه
قرائت در فارسی خونش، دانش خوانش نپی (قرآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراه
تصویر عراه
موی میانسر، موی پشت گردن در آدمی، پر گردن در خروس، گربز مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهراه
تصویر شهراه
مخفف شاهراه، جاده عام و وسیع و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراه
تصویر خراه
پلیدی انداختن ریدن ریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراه
تصویر حراه
گشادگی، سوی، بانگ مرغان سو سوی
فرهنگ لغت هوشیار
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراه
تصویر زراه
((زَ))
دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هداه
تصویر هداه
((هُ))
جمع هادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرزه
تصویر هرزه
((هَ زِ))
بیهوده، یاوه، بیکاره، زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرچه
تصویر هرچه
((هَ چِ))
هر چیز، هر اندازه، هر قدر، هر که (در ذوی العقول به کار رود)، نه بدتر مقعد، ماتحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراس
تصویر هراس
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراش
تصویر هراش
استفراغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراس
تصویر هراس
هول، آلارم، وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره