جدول جو
جدول جو

معنی هراساندن - جستجوی لغت در جدول جو

هراساندن(نِ شِ کَ تَ)
ترسانیدن. هراسانیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هراسانیدن شود
لغت نامه دهخدا
هراساندن
هراس دادن ایجادترس کردن تخویف
تصویری از هراساندن
تصویر هراساندن
فرهنگ لغت هوشیار
هراساندن
ارعاب، به وحشت انداختن، تخویف، ترساندن، ترعیب، متوحش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آماساندن
تصویر آماساندن
باد دار کردن، پر باد کردن، ورم دار ساختن، سبب تورم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراشاندن
تصویر خراشاندن
خراش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا ساختن، معرفی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاساندن
تصویر پلاساندن
پژمرده ساختن گل و گیاه، پلاسیده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ تَ)
به پیش راندن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
به قی واداشتن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ تَ)
ترسانیدن. هراساندن. هراس دادن. بیم کردن. (یادداشت به خط مؤلف). ضوع. تخویف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ دَ)
مرکّب از: فرار + اندن، مصدر جعلی از فرار عربی. گریزاندن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دَ)
بخرامان راه بردن. بخرامان بحرکت درآوردن
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ شُ دَ)
خراشیدن. خراش ایجاد کردن. احداث خراش در چیزی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ گِ رِ تَ)
اجازۀ چریدن دادن، بچرا واگذاشتن چارپایان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وِ کَ دَ)
پلاسانیدن. پژمرانیدن برگ و مانند آن. الواء
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَشُ دَ)
تعریف. شناسانیدن. آشنا کردن. (یادداشت مؤلف). شناختن فرمودن و شناسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
بیم دادن. هراسانیدن. ترسانیدن. بیم کردن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ تَ)
پذیرفتن. قبول کردن: شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند. (تاریخ بیهقی). پادشاهان در وقت، چنین تقربها فراستانند. (تاریخ بیهقی) ، ستدن. گرفتن. فراستدن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراسان شدن
تصویر هراسان شدن
ترسیدن بیمناک شدن: (... سلطان... برلشکرگاه آرمانوس رالله مشاهده کرد ازآن سپاه هراسان شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا کردن، تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسانیدن
تصویر هراسانیدن
هراس دادن ایجادترس کردن تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شررساندن
تصویر شررساندن
بدی رساندن زیان رساندن آسیب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراساندن
تصویر تاراساندن
تابع خود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاساندن
تصویر پلاساندن
پلاسیدن، پژمرانیدن برگ و مانند آن الواء. پلاسیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشاندن
تصویر خراشاندن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراشاندن
تصویر هراشاندن
به قی واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماساندن
تصویر آماساندن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشاندن
تصویر خراشاندن
((خَ دَ))
خراش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاساندن
تصویر پلاساندن
((پَ دَ))
پژمرده ساختن برگ و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراستاندن
تصویر فراستاندن
اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
معرفی
فرهنگ واژه فارسی سره
خراش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشنا کردن، معرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقسیم کردن آب در ملک و باغ
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را به دیوار یا جایی تکیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی