جدول جو
جدول جو

معنی آماساندن

آماساندن
باد دار کردن، پر باد کردن، ورم دار ساختن، سبب تورم شدن
تصویری از آماساندن
تصویر آماساندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آماساندن

آماسانیدن

آماسانیدن
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن
آماسانیدن
فرهنگ فارسی معین

آماسانیدن

آماسانیدن
توریم. تهبیج. آماهانیدن. ورم را سبب شدن
لغت نامه دهخدا

ماساندن

ماساندن
متعدی ماسیدن. در تداول عامه، منعقد کردن، شیر را ماست کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عامه، کاری را سر و صورت دادن و بانجام رسانیدن کاری که امید سرگرفتن آن نیست. فیصله دادن و یکسره کردن: این معامله را من ماساندم. بالاخره این عقد و ازدواج را فلانی ماساند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، با تسامحی مدلل کردن. با حالتی نابسامان قبولانیدن: حرف خود را ماساندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسیدن شود
لغت نامه دهخدا