جدول جو
جدول جو

معنی هذین - جستجوی لغت در جدول جو

هذین
(ها ذَ نِ)
هذان . تثنیۀ هذا. اسم اشاره برای مثنی در حالت نصب و جر. رجوع به هذا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذین
تصویر آذین
(دخترانه و پسرانه)
تزیین، آرایش، زینت، زیور، نام یکی از فرماندهان سپاه بابک خرم دین، نام پهلوانی در ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همین
تصویر همین
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب، بانگ جانور درنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گفتن در حالت بیماری یا خواب، گفتار بیهوده و غیرمعقول در حال بیماری و اشتداد تب، کنایه از بیهوده گویی، پریشان گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زیور، زینت، برای مثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ رْ ری / هَُ)
آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش. (برهان) :
ز هرین حمله ز هرای تیغ
شده آب خون در دل تند میغ.
نظامی.
رجوع به هرا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ عَ)
بیهوده دراییدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب). چرند و پرند. گفتار بیهوده. پرت و پلا. (یادداشت به خط مؤلف). تکلم غیرمعقول از بیماری یا جز آن. (اقرب الموارد) :
من این همه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان.
فرخی.
اکنون صفت بچۀ انگور بگویم
کاین هر صفتی در صفت او هذیان است.
منوچهری.
نخیزد دشمنی الا ز هذیان
تو هذیان بر زبان خود مگردان.
ناصرخسرو.
- هذیان گفتن. رجوع به هذیان گفتن و نیز رجوع به هذی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ)
ابن مسعرالانصاری مکنی به ابوعبدالله تابعی است. (یادداشت به خط مؤلف). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
ابن مدرکه بن الیاس بن مضر پدر حیی است از مضر و هذلی ّ منسوب است به وی. (منتهی الارب). بنوهذیل قبیله ای هستند وسیع که شامل بطون کثیره اند و نسبت به آنها را ’هذلی’ گویند. (از صبح الاعشی ج 1، ص 348) :
یک جوانی راگزید او از هذیل
میر لشکر کردش و سالار خیل.
مولوی.
رجوع به هذلی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
زیرک. (منتخب) (کشف الضنون)
لغت نامه دهخدا
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین:
گر همی آرزو آیدت عروسی ّ نو
دین عروست بس و دل خانه و علم آذین،
ناصرخسرو،
ای خوانده کتب و زو شده روشن دل
بسته ز علم و حکمت و پند آذین،
ناصرخسرو،
تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود
خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود،
امیر معزی،
از پی قدر خویش صدرش را
بسته روح القدس ز خلدآذین،
سنائی،
ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند
تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند
اندر آن آذین آیین وفا راست امید
ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند،
سوزنی،
بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب
وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا،
سوزنی،
بهر آذین عروس خاطرش
چرخ اطلس را بدیبایی فرست،
خاقانی،
، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند:
به آذین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
همه روم با هدیه وبا نثار
برفتند شادان بر شهریار
جهانی به آذین بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند،
فردوسی،
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین،
عنصری،
، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها:
خراسان سربسر آذین ببستند
پریرویان به آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
همه بازارها آذین ببستند
پریرویان بر آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
بمرو اندر هزار آذین ببستند
پریرویان بر آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
همه شهر و ده بودپرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته،
اسدی،
، آیین و رسم و عادت:
نوشتند برسان و آذین چین
سوی شاه با صدهزار آفرین،
فردوسی،
، خذرفه، ای انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری،
نامی از نامهای مردان ایرانی:
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش او برگشت آذین،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذَ)
در سمرقند این کلمه اطلاق به ’زن بزرگ’ و ’شاهزاده خانم’ میشود. (از دزی ج 1 ص 356) ، در برخی از نواحی خراسان در تداول عامه، ارباب را خذین گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله نام جدّ پدر محمد بن احمد بن جعفر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش.
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ)
دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 11هزارگزی شمال باختری مرکز دهستان کوهدشت. ناحیه ای است دامنه و معتدل و دارای 180 تن سکنه است. از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، لبنیات و پشم و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ها نِ)
تثنیۀ هذا. این هر دو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ صِ)
دهی است از بخش سنجبد شهرستان هروآباد دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ هَِ)
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر، دارای 109 تن سکنه. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
مصغر هن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیز. (منتهی الارب) ، آن که پدرش آزاد و مادرش پرستار باشد. (منتهی الارب). عربی که کنیززاده باشد و ازهری گوید: هجین کسی است که پدرش عرب و مادرش کنیزی غیرمحصنه بود و چون محصنه شود فرزند را هجین نگویند. (اقرب الموارد) ، آنکه پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجناء، هجنان، مهاجین، مهاجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرومایه و نااصل از اسب و ستور. (منتهی الارب) : فرس برذونه هجین، غیرعتیق. (از اقرب الموارد) ، لبن هجین، شیری که نه خالص باشد و نه فله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجیمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
گریستن و نالیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حنین
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجین
تصویر هجین
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گوئی، پرت و پلا، تکلم غیر معقول از بیماری یا جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهین
تصویر ذهین
زیرک باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زینت، زیور، آرایش، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
تنها این، خود این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرین
تصویر هرین
((هُ))
آواز هولناک، صدای حیوان درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همین
تصویر همین
((هَ))
خود این، هم این، عین این، این
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجین
تصویر هجین
((هَ))
لیئم، ناکس، آن که پدرش آزاد و مادرش کنیز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
((هَ))
پریشان گویی، گفتار بیهوده و پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زینت، آرایش، رسم، قاعده، قانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذین
تصویر آذین
تزیین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
چرند
فرهنگ واژه فارسی سره
آرایش، آیین بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور، آیین، رسم، قاعده، قانون
فرهنگ واژه مترادف متضاد