جدول جو
جدول جو

معنی هدکوره - جستجوی لغت در جدول جو

هدکوره(هَُ رَ)
زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هدکر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند، همه کاره
دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ می کنند
پیک، قاصد
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، آیشنه، زبان گیر، متجسّس، ایشه، خبرکش، منهی، رافع، راید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدکاره
تصویر جدکاره
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
بسیار کشته و خسته گردیده در کار. (منتهی الارب). معضوضه من القتال. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
موضعی است به اندلس از اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج، پنبه، صیفی و سبزیجات است. این دهستان از 19 آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از شهاب و لیمون و لیلم که برنج آن به خوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مذکور. رجوع به مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کو کَ)
زمین برابر بی نشیب و فراز که گیاه شوره و رمث رویاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدعوکه لااسناد لها. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
معالجه کردن. (از منتهی الارب). علاج و چاره کردن کار رااز جهات بسیار. (از متن اللغه) ، گردیدن با کسی و نگریستن در کار که چگونه سرانجام دهد آن را. (از منتهی الارب). داوره، دار معه و لاوصه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ملاوصه. رجوع به ملاوصه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رودباری است دورنگ. (منتهی الارب). وادیی است بعیدقعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / رِ)
مخفف هیچکاره. (آنندراج). رجوع به هیچکاره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَُ غَ)
زشت خلقت گول. (منتهی الارب). احمق زشت خلقت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار بزرگ سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دختر چاق برجسته سرین و ابوعبیده گوید: الضخمه الاوراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَرْ وَ رَ)
زن هلاک شونده. (منتهی الارب). المراءه الهالکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
زن بسیارگوشت. هیدکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پنهان شونده جهت فریفتن. (منتهی الارب) ، زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه، شیردفزک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بیت هیدکورالاساطین، سرای ثابت ستونها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی شمال خاور لار. سکنۀ آن 1507 تن. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
بدعمل (زن). زن تباهکار. زانیه. هرزه. فاجر. (یادداشت مؤلف) : زاهد... خانه زن بدکاره ای مهمان شد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ / رِ)
کوره ده. دهی کوچک و کم حاصل. ده بسیار کوچک و کم ارز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / رِ)
اسکره. رجوع به اسکره شود، اسکی بابا (قضای...) قضائی است در سنجاق قرق کلیسا از ولایت ادرنه از طرف شمال یا خود قضای قرق کلیسا و از سوی مشرق با قضای لوله برغوس و از جانب جنوب بسنجاق کلیبولی و از جهت مغرب بسنجاق ادرنه محدود و محاط میباشد و پنج ناحیۀ موسوم به مرکز، قره خلیل، چنکرلی، بیکارحصار و قوزجغاز و 33 قریه دارد و اراضی آن از جلگه های زیبا و باصفا تشکیل شده و چندین رشته جوها که ازسوی شمال جاری و وارد نهر ارکنه میشوند اراضی آن را مشروب میسازند، که در نتیجه موجب حاصلخیزی کامل آنها میگردد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ رَ)
زن بسیارگوشت. (منتهی الارب). هیدکور. هیدکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیدکور و هیدکر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تأنیث باکور. اول از هر چیز. ج، بواکیر، باکورات. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن چیزی را که امکان گرفتن آن باشد. (منتهی الارب) ، خرخر کردن در خواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن پرپیچان خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطویهالخلق از زنان. (از اقرب الموارد). زن استواراندام و گردساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زن آگنده ساق گرداندام یا درآمده خلقت سخت گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آگنده ساق گرداندام و خوشگل. (ناظم الاطباء). زن نیکوساق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
همه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچکاره
تصویر هچکاره
مخفف هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
فرهنگ لغت هوشیار
مذکوره در فارسی مونث مذکور بنگرید به مذکور مونث مذکور جمع مذکورات. مونث مذکور: محصلان و جوهات مذکوره آن مبلغ را از ایشان مطالبت ننمایند، جمع مذکورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکوره
تصویر کرکوره
دره ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
((هَ رِ))
همه کاره، کسی که به هر کاری دست بزند، پیک، قاصد، جاسوس، دیگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدکاره
تصویر جدکاره
((جُ رِ یا رَ))
رأی های مختلف، تدبیرهای گوناگون، روش های متعدد، جگاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدکاره
تصویر بدکاره
((~. رِ))
آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار، شریر، موذی، فاسق، زناکار، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
((رِ یا رَ))
اول هر چیز، میوه نورس، نوبر، جمع باکورات. بواکیر
فرهنگ فارسی معین