جدول جو
جدول جو

معنی هدورام - جستجوی لغت در جدول جو

هدورام
رئیس تسخیری که در ایام رحبعام واقع شد. بعضی را گمان چنان است که او و نیرام که رئیس تسخیر ایام سلیمان بود و اورام که در ایام داود رئیس جزیه بوده و سدورام همه یک شخص اند. (از قاموس کتاب مقدس)
پسر توعو پادشاه حماه که در کتاب سموئیل یورام خوانده شده است. (از قاموس کتاب مقدس)
پسر پنجمین یقظیان گمان دارند که قبیلۀ وی در ساحل جنوبی عربستان سکونت داشته. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به کتاب مقدس، سفر پیدایش، بخش 10 آیت 27 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یورام
تصویر یورام
(پسرانه)
خداوند بر من است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونام
تصویر هونام
(پسرانه)
خوشنام، نیکنام، خوشنام، نیک نام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پدرام
تصویر پدرام
(پسرانه)
آراسته، نیکو، شاد، سرسبز، خر م، شاد و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورام
تصویر هورام
(دخترانه و پسرانه)
هنگام طلوع آفتاب، اسم قدیمی سرزمین هورامان (اورامان)، مردم منطقه اورامان، (نگارش کردی: ههورام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدورا
تصویر آدورا
(پسرانه)
مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوران
تصویر هوران
(دخترانه و پسرانه)
آفتاب (نگارش کردی: هران)، مرغزار کوچک در کوهستان (نگارش کردی: ههوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوراز
تصویر هوراز
(پسرانه)
دوست صمیمی (نگارش کردی: ههوراز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوران
تصویر دوران
روزگار، عهد، زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ یا ماست که آب آن را گرفته باشند و جرم آن باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوران
تصویر دوران
گردیدن گرد چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر، گردش دایره مانند، گردش گرد چیزی
دوران دم: در علم زیست شناسی گردش خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدرام
تصویر بدرام
سرکش، نافرمان، برای مثال چرخ «بدرام» تا که شد رامش / از کواکب چو خلد شد بدرام (شمس فخری - مجمع الفرس - بدرام)، حیوانی که به آسانی رام نشود
پدرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرام
تصویر پدرام
خوش و خرم، برای مثال گل بخندید و باغ شد پدرام / ای خوشا این جهان بدین هنگام (فرخی - ۲۲۷)، نیکو و آراسته، فرخ، خجسته، پاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورام
تصویر اورام
ورم ها، برآمدگی هایی در بدن به واسطۀ آسیب یا صدمه یا بیماری، آماس ها، جمع واژۀ ورم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ادرمکش را گویند و آن درفشی است که نمدزین و تکلتو را بدان دوزند. (برهان قاطع). درفشی که نمدزین به آن دوزند و در تحفه آدرم بمد و حذف الف دوم آورده، نمدمال را گویند. (شعوری). ادرم کش بود و آن درفشی است که ادرمه را بدان بدوزند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
ادرام صبی، جنبان شدن دندان شیر کودک و لغ شدن تا بجایش دندان دیگر برآید.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش و خرم و آراسته. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). خوش و خرم. (انجمن آرا) (آنندراج). خرم و آراسته و نیکو. (شرفنامۀمنیری). آراسته. (فرهنگ سروری). پدرام:
کافروخته روی بود و بدرام
پاکیزه نهاد و نازک اندام.
نظامی.
بگریم بر آن تخت بدرام او
زنم بوسه ای بر لب جام او.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). آماس ها. (آنندراج). رجوع به ورم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی است در بلاد بنی حارث بن کعب. جعفر بن علیه حارثی در وقتی که بزندان بوده درباره آن گفته است:
الاهل الی ظل النضارات بالضحی
سبیل و نغرید الحمام المطوق.
وشربه ماء من خدوراء بارد
جری تحت افنان الاراک المسوق
و سیری مع الفتیان کل عشیه
اباری مطایاهم بادماء سملق.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام شهریار جازر بود که هنگام گشودن فلسطین بر جازر شهریار بود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دغاباز. ریاکار. (آنندراج). مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کشوری جمهوری در امریکای مرکزی است که پنجاه ونه هزار و یکصد و شصت کیلومتر مربع وسعت دارد و مطابق آمار 1940 میلادی جمعیت آن یک میلیون و یکصد و پنج هزار و پانصد و چهار تن بوده و در 1945 به یک میلیون و دویست و یک هزار و سیصد و ده تن رسیده است. این کشور از شمال محدود است به خلیج هندوراس و دریای کاراییب، از مشرق به دریای کاراییب، از جنوب به نیکاراگوئه و از جنوب غربی به السالوادور و از مغرب به گواتمالا. این سرزمین از نخستین زمینهای قارۀ امریکا است که بوسیلۀ کریستف کلمب به سال 1502 کشف گردید. (از وبستر)
لغت نامه دهخدا
(هَُ سِ)
دهی است از بخش رزاب شهرستان سنندج که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کدوره. (ناظم الاطباء). تیرگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کدورت و کدوره شود
لغت نامه دهخدا
آنکه بزودی رام شود، (آنندراج) :
آن مرغ زودرام که آوردمش کمین
دام فریب آب که و دانۀ که بود،
وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست حصین که رحبعام در یهودا بساخت و روبنسوم به ادورایم شد و آن قریه ای بود بزرگ بر زمین مرتفع واقع در جانب غربی حبرون یعنی الخلیل. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آراسته نیکو، خوشدل شاد خرم خوش مبتهج مقابل درشت ناپدرام بدرام، مبارک فرخ خجسته بفال نیک مقابل شوم، همیشه دایم پاینده، سهل مقابل درشت حزن: (اگر چه راه ناپدرام باشد، بپدرامد چو خوش فرجام باشد) (ویس و رامین) -6 درست صحیح، مرتب منظم منتظم مقابل شوریده بدرام، جای خواب و آرام، شادی خوشی: (ما بشادی همه گوییم که ای رود بموی ما بپدرام همی گوییم ای زیر بنال) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورام
تصویر اورام
جمع ورم، آماس ها جمع ورم آماسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوران
تصویر دوران
چرخ خوردن، گردش، دور زدن، گشتن، گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دَ وَ))
گردش، چرخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دُ))
روزگار، عهد، دوره، عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ و ماستی که آب آن را کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدرام
تصویر بدرام
((بَ))
وحشی، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدرام
تصویر پدرام
((پَ یا پِ))
آراسته، نیکو، خوش وخرم، خجسته، فرخ، همیشه، پاینده
فرهنگ فارسی معین
گره بزرگ شبیه به سر گرز که در شاخه ی درخت و امثال آن پدید
فرهنگ گویش مازندرانی