جدول جو
جدول جو

معنی هداوی - جستجوی لغت در جدول جو

هداوی
(هََ وا)
جمع واژۀ هدیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هداوی
(هََ)
جمع واژۀ هدیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
دوا کردن، درمان کردن، خود را معالجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
هوادار، ذوالهواء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)،
حرف الف از حروف الفبا را گویند به جهت وسعت داشتن مخرج آن برای هوا در هنگام تلفظ، (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ وی ی)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ وی ی)
منسوب به هداءه. (منتهی الارب). منسوب به هداء که ناحیتی است در مکه از سوی طائف. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
آن شیرکه بر سر آن پوستکی تنک بسته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
دوات دار. دویت دار
لغت نامه دهخدا
شیمیست مشهور انگلیسی بسال 1778 متولد شده و به سال 1829 میلادی درگذشته است و در شیمی کشفیاتی دارد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در شمال شازری به جنوب شرقی خیوه
لغت نامه دهخدا
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا دی ی)
عقبه بن سنان بن سعد بن جابرالدارع الهدادی، مکنی به ابوبشر از مردم بصره است. از هیثم بن شراج و غسان بن مضر روایت دارد. محمد بن یونس الکدیمی و یحیی بن صاعد را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا دی ی)
منسوب به هداد که بطنی از ازد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ما)
جمع واژۀ هدمه. (منتهی الارب). رجوع به هدمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درمان کننده. تیمارکننده. (ناظم الاطباء). معالج: و باز آن را به خصال محمود... با مقام اعتدال آرد چنانک مداوی حاذق در دفع امراض مذمه. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ وا)
دواکرده شده. درمان کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیمارشده. علاج شده، آنکه از کسی درمان می خواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن رابه چیزی دارو کردن. (زوزنی). خویشتن را دارو کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوا کردن و درمان نمودن. (غیاث اللغات). خود را به چیزی دارو کردن. (آنندراج). خود را علاج کردن. (المنجد) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
حسن بن غالی ازهری مالکی منسوب بحدیه از قرای مصر. متوفی 1202هجری قمری او راست: دیوان الخطب در شرح مصطلح الحدیث. (هدیه العارفین ج 1 ص 300)
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
جمع واژۀ اداوه
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وی ی)
منسوب به بداوه. (از منتهی الارب). منسوب به بداوه که صحرا باشد یعنی کسی که دربادیه برآید و در آن اقامت گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملخ، جراد، (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اذا اجدب الناس اتی الهاوی و العاوی، العاوی: الذئب وقال ابن الاعرابی انما هوالغاوی بالعین معجمه، هوالجراد و هو الغوغاء، و الهاوی: الذئب، لان الذئاب تهوی الی خصب، و قالوا: اذا اخصب الزمان جاء الغاوی و الهاوی، و قالوا: اذا جأت السنه جاء معها اعوانها یعنی الجراد و الذئآب، (تاج العروس)، گرگ، ذئب، (تاج العروس) (معجم متن اللغه)، مگس، ذباب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاوی
تصویر هاوی
هاویه: هاویه در فارسی دوزخ، مغاک، دره ژرف، مادر فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده، تیمار کننده، معالج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
((تَ))
درمان کردن، معالجه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوی
تصویر داوی
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرامون، اطراف، حدود، روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی