جدول جو
جدول جو

معنی هدامی - جستجوی لغت در جدول جو

هدامی(هَُ ما)
جمع واژۀ هدمه. (منتهی الارب). رجوع به هدمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامی
تصویر هامی
(پسرانه)
سرگشته و حیران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دامی
تصویر دامی
مربوط به دام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دْ دا دی ی)
منسوب به هداد که بطنی از ازد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سرگشته، حیران مانده، سرگردان، متحیر، (لغت فرس) (از برهان) (اوبهی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب،
منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
رجوع به مدخل های غامی، وامی، مترب، غمروات، مهرب و ابیب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا مِ)
دهی کوچک است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 52 هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنارراه اتومبیل رو مسجدسلیمان به اهواز واقع و دارای پانزده تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دوران سر که از سواری کشتی عارض شود. (منتهی الارب). دواری که انسان را به دریا عارض شود. (اقرب الموارد). بیماری دریا. دریا گرفتگی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اسمش قلی است در آن بلده (یزد بسرتراشی میگذرانیده. این قطعه از اوست:
شنیدم که دوشینه در بزم غیر
می ناب از جام زر خورده ای
ندانم در آن بزم پرشور و شر
دوپیمانه یا بیشتر خورده ای
بهر حال در شهر آوازه است
که جز باده چیز دگر خورده ای.
(آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 267)
مولانا دامی استرآبادی است و قصیدۀ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست:
آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست
هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست،
(مجالس النفائس ص 260)
لغت نامه دهخدا
صیاد راگویند، (برهان)، دامیار، شکارچی، شکارگر، منسوب به دام، متعلق به دام، (شعوری ج 1 ص 432)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی ازدمی، که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید، هو دامی الشفه، او فقیرست، (منتهی الارب)، و فی الاساس دامی الشفه، حریص علی الطلب، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ما)
جمع واژۀ ندمان. رجوع به ندمان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هوامی الابل، شتران گم شده در چراگاه. (منتهی الارب). رجوع به هوافی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نسبت به گروهی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا دی ی)
عقبه بن سنان بن سعد بن جابرالدارع الهدادی، مکنی به ابوبشر از مردم بصره است. از هیثم بن شراج و غسان بن مضر روایت دارد. محمد بن یونس الکدیمی و یحیی بن صاعد را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دْ دا)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رود خانه کارون. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه این ده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بندری هستند. این آبادی از دو محل به نام هدامۀ اول و هدامۀ دوم تشکیل شده که یکهزار گز با هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُ ما)
یزک: قدامی الجیش، یزک لشکر. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قادمه شود، ج قدیم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وا)
جمع واژۀ هدیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست:
انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد
وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد.
(از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود
مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست:
دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی
از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی.
(از تذکرۀ روز روشن ص 726)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
ابوالقاسم سعدی گوید: موضعی است بحجاز، و قبر زهری عالم فقیه آنجاست و یاقوت گوید من آنرا نشناسم و در کتاب نصر آمده: ادامی از اعراض مدینه است و زهری آنجا نخلی غرس کرد. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کدام بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول منطق ابن سینا کدامی را بجای ’ای شی ٔ’ و ’ای ّ’ بکار برده و گوید مطلب ’ای ّ’ و آن از کدامی پرسد. (دانشنامه ص 63) : و چون نتوانی او را (ذات را) موجود پنداشتن تا بر آن حال بود مگر که کدامیش بجویی آن جنس بودچون شمار. (دانشنامۀ الهی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نسبت به خاندانهایی است در سرخس بجدی خدام. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
صفت تعیین عددی یعنی چندمی و این صفت را در صورتی که چند چیز و یا چند کس موجود باشد و مقصود غیر معلوم بود بطور استفهام بکار برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدامین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هدیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سنگی باشد سبز تیره رنگ و آن در سواحل بحور بهم می رسد و خفیف و درشت می باشد. ارباب صنعت آن را بر قلعی طرح کنند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهی است در وشم از ده های یمامه که دارای نخلستان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سنگی است سبز تیره رنگ که در سواحل دریا ها بهم رسد و خفیف و درشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامی
تصویر دامی
صیاد را گویند، شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان پیشینیان و پیشروان لشکر، جمع قادمه، پر های دراز پر های بلند بال در تازی نیامده پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرامون، اطراف، حدود، روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی