جدول جو
جدول جو

معنی هدال - جستجوی لغت در جدول جو

هدال
(هََ)
شاخ سر فرود آورده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدال
(هَِ)
جمع واژۀ هداله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هداله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفال
تصویر هفال
(پسرانه)
رفیق (نگارش کردی: هها)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوال
تصویر هوال
(پسرانه)
خبر، رفیق (نگارش کردی: ههوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدات
تصویر هدات
هادی ها، هدایت کننده ها، راه راست نمایان، رهنماها، پیشواها، جمع واژۀ هادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدال
تصویر پدال
پایی، مربوط به پا، رکاب، اهرم کنترل کننده در اتومبیل و بعضی دستگاه ها که زیر پا قرار می گیرد، در موسیقی وسیله ای پایی در سازهایی مانند پیانو، هارپ و امثال آنکه به نوازنده کمک می کند تا طنین صداها را ممتد، خیلی قوی یا خیلی ضعیف کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همال
تصویر همال
همتا، برابر، مثل ومانند، همسر، انباز، همکار، دوست، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدال
تصویر جدال
جنگ، ستیز، برای مثال بی خیل و بی سپاه شکستی سپاه ها / بی جنگ و بی جدال گشادی حصارها (لامعی - ۶)، پیکار، رقابت مثلاً جدال بر سر قهرمانی، کشمکش، جر و بحث، بگو مگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلال
تصویر هلال
ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نو
هلال احمر: مؤسسه ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تاسیسات امدادی و درمانی که به آسیب دیدگان و زخمی شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدال
تصویر مدال
نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هطال
تصویر هطال
ابر بارنده، بارانی که به شدت فروریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزال
تصویر هزال
بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ)
گروه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد) ، نوعی از درخت که در سمرزار روید و سمر نیست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هدال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ)
جمع واژۀ هدلق. (منتهی الارب). رجوع به هدلق شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب). قریه ای است از قراء عثر در اوایل یمن از جانب قبله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدال
تصویر جدال
خصومت کردن با کسی، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبال
تصویر هبال
کسب کننده و ورزنده حیله ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همال
تصویر همال
قرین و همتا و شریک
فرهنگ لغت هوشیار
اندر ماه: ماه شب هفتم نو ماه، ویشفت: ماه از بیستم تا بیست و پنجم، آغاز باران، گرد خاک، شتر لاغر، مار نر، پسر بچه زیبا، بن ناخن ماه (قمر) ازشب اول ماه قمری تا سه شب که درآسمان بشکل کمانی مشاهده میشود، ماه نو نوماه: (... درآن وقت که قمردولت هلال وشجر سلطنت نهال بود)،جمع اهله. یا هلال عید. هلالی که درشب غره شوال رویت شود: (ازبهرهلال عیدخورشید سپاه بربام برآمد وهمی کرد نگاه) (پیغوملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هطال
تصویر هطال
نیک بارنده باران پیاپی، اشک روان ابربارنده پیاپی، اشک روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدال
تصویر بدال
دانه فروش خواربار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
لاغری لوده شوخ خنده ساز، یاوه گوی لاغری، مقابل سمن فربهی چاقی کسی که بسیارمزاح کند: (مرد شیرین سخن هزال بود)
فرهنگ لغت هوشیار
سکه مانندی است که به یادگار در واقعه مهمی یا به پاس خدمت شخصی بزرگ ساخته میشود، آویزه، نشان، نشان افتخار
فرهنگ لغت هوشیار
دو دلی، همسنگ کردن، همسواری، برابرآمدن، خمیدن، ماندن، اندازه گرفتن میان دو چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدال
تصویر پدال
وسیله ای شبیه رکاب که در ماشینها در زیر پا قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدال
تصویر پدال
((پِ))
ابزاری در ماشین ها و دستگاه های دیگر که زیر پا قرار دارد، رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدال
تصویر جدال
((جِ))
نبرد کردن، دشمن، جنگ، ستیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدال
تصویر مدال
((مِ))
نشان، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلال
تصویر هلال
((هِ))
ماه نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هطال
تصویر هطال
((هَ طّ))
ابر بارنده پیاپی، اشک روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزال
تصویر هزال
((هُ))
لاغری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هداه
تصویر هداه
((هُ))
جمع هادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبال
تصویر هبال
((هَ))
نام درختی است که از آن تیر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدال
تصویر جدال
کشمکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلال
تصویر هلال
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره