ممال هجا. (یادداشت به خط مؤلف). هجو و بدگوئی: شاعران را خه و احسنت، مدیح رودکی را خه و احسنت هجی است. شهید بلخی. گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی. منوچهری. نکنم خواجه را به شعر هجی لیک برخوانم آیتی ز نبی. انوری. چه مایه شعر که در مدح منتشر گردد کریم را به مدیح و لئیم را به هجی. ادیب صابر. چون سخن گوید او ز بهر صلاح که کند گوش سوی هزل وهجی. ابوالفرج رونی. گر در این مکتب ندانی تو هجی همچو احمد پری از نور حجی. مولوی. رجوع به هجا و هجو شود
ممال هجا. (یادداشت به خط مؤلف). هجو و بدگوئی: شاعران را خه و احسنت، مدیح رودکی را خه و احسنت هجی است. شهید بلخی. گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی. منوچهری. نکنم خواجه را به شعر هجی لیک برخوانم آیتی ز نبی. انوری. چه مایه شعر که در مدح منتشر گردد کریم را به مدیح و لئیم را به هجی. ادیب صابر. چون سخن گوید او ز بهر صلاح که کند گوش سوی هزل وهجی. ابوالفرج رونی. گر در این مکتب ندانی تو هجی همچو احمد پری از نور حجی. مولوی. رجوع به هجا و هجو شود
نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعۀ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت. (برهان). هجیر یا هژیر پسر گودرز است. (از حاشیۀ برهان چ معین). نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. (ولف، لغات شاهنامه). چو گودرز گشواد بر میسره هجیر و گرانمایگان یکسره. فردوسی. رجوع به هژیر شود
نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعۀ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت. (برهان). هجیر یا هژیر پسر گودرز است. (از حاشیۀ برهان چ معین). نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. (ولف، لغات شاهنامه). چو گودرز گشواد بر میسره هجیر و گرانمایگان یکسره. فردوسی. رجوع به هژیر شود
خوب و نیک و نیکو و زبده. (برهان). هژیر. خجیر. (حاشیۀ برهان چ معین) : درخورد همت تو خداوند جاه داد جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر. منوچهری. یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جماد ز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر. قاآنی. ، خوب چهر. زیبا. درخشان: سیرت به برج لهو و طرب باد سال و مه ای طلعت چو مهر هجیر اندر آسمان. سوزنی
خوب و نیک و نیکو و زبده. (برهان). هژیر. خجیر. (حاشیۀ برهان چ معین) : درخورد همت تو خداوند جاه داد جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر. منوچهری. یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جماد ز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر. قاآنی. ، خوب چهر. زیبا. درخشان: سیرت به برج لهو و طرب باد سال و مه ای طلعت چو مهر هجیر اندر آسمان. سوزنی
ابن قیس. صحابی است (منتهی الارب).. واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
ابن قیس. صحابی است (منتهی الارب).. واژه صحابی از ریشه «صَحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیز. (منتهی الارب) ، آن که پدرش آزاد و مادرش پرستار باشد. (منتهی الارب). عربی که کنیززاده باشد و ازهری گوید: هجین کسی است که پدرش عرب و مادرش کنیزی غیرمحصنه بود و چون محصنه شود فرزند را هجین نگویند. (اقرب الموارد) ، آنکه پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجناء، هجنان، مهاجین، مهاجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرومایه و نااصل از اسب و ستور. (منتهی الارب) : فرس برذونه هجین، غیرعتیق. (از اقرب الموارد) ، لبن هجین، شیری که نه خالص باشد و نه فله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجیمه شود
ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیز. (منتهی الارب) ، آن که پدرش آزاد و مادرش پرستار باشد. (منتهی الارب). عربی که کنیززاده باشد و ازهری گوید: هجین کسی است که پدرش عرب و مادرش کنیزی غیرمحصنه بود و چون محصنه شود فرزند را هجین نگویند. (اقرب الموارد) ، آنکه پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هُجن، هجناء، هُجنان، مهاجین، مهاجنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرومایه و نااصل از اسب و ستور. (منتهی الارب) : فرس برذونه هجین، غیرعتیق. (از اقرب الموارد) ، لبن هجین، شیری که نه خالص باشد و نه فله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجیمه شود