جدول جو
جدول جو

معنی هجوء - جستجوی لغت در جدول جو

هجوء
(قِ)
خوردن. (منتهی الارب). خوردن طعام را. (اقرب الموارد) ، پر کردن. (منتهی الارب). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد) ، فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب) ، به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجو
تصویر هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
دارای محتوای هجو
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
کوهی است در حجاز که در یک نقطه با اخشبان تلاقی نماید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
بناگاه آمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- هجوم آوردن، حمله کردن. روی آوردن برای غلبه بر دشمن. (یادداشت به خط مؤلف) :
در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش.
خاقانی.
- هجوم بردن، هجوم آوردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هجوم کردن، هجوم آوردن. حمله کردن. رجوع به هجم شود.
، درآمدن هر کسی بی دستوری. (منتهی الارب). دخول بی اذن. (اقرب الموارد) ، به شتاب درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکسته و ویران شدن خانه. (منتهی الارب) ، در مغاک فروشدن چشم کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دوشیدن آنچه را در پستان است. (از اقرب الموارد). دوشیدن. (منتهی الارب) ، روی آوردن علم بر حقایق امور کسی را. (از اقرب الموارد) ، ساکت شدن و اطراق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
روان: دموع هجول، اشک روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نماز تهجد گذارنده. (منتهی الارب). مصلی باللیل. (اقرب الموارد). ج، هجود، هجّد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن فراخ فرج، زن تباهکار. (منتهی الارب). المراءه البغی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن. (منتهی الارب). سخت کردن هجار به ریسمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناگاه درآینده بر کسی. (منتهی الارب). سریعالهجوم. (اقرب الموارد) ، درآورنده. (منتهی الارب) ، باد سخت که خانه ها را ویران کند و گیاه یز را برکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح صوفیه) آنچه بقوت وقت و حال بر قلب وارد شود بی آنکه تصنع در آن بود. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). آرمیدن حرکت و صوت و جز آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُوو)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب). نضج گوشت تا از هم باز شود. (اقرب الموارد). هرء. هرء. رجوع به این مدخلها شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجؤ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ (ن ج ء) . (منتهی الارب). نجی ٔ (ن ) . (المنجد).
- نجوءالعین، خبیث العین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَض ض)
تیز گردیدن گرسنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). التهاب جوع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
فرومردن گرسنگی کسی و آرمیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). آرام گردیدن گرسنگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، پر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پر کردن غذا شکم کسی را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب) (آنندراج). آرام کردن طعام گرسنگی کسی را. (از ناظم الاطباء) ، به چرا بازداشتن شتران را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). هجوء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَءْ)
هر چیزی که در نزد کسی سپری گردد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (تاج العروس). هجا. (از معجم متن اللغه). رجوع به هجا شود. بشار گوید:
و قضیت من ورق الشباب هجاً
من کل أحوزراجح قصبه.
که بشار همزۀآن را حذف کرده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ جْ جا)
کثیرالهجاء. (معجم متن اللغه). هجاکننده. (مهذب الاسماء). بسیار هجوکننده
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجو
تصویر هجو
شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
شکافتن دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
بسیار هجو کننده، آواج آوات واج گفتن بسیارهجوکننده: (شاعرهجاء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
((هُ))
حمله، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
((ه))
بدگویی کردن، دشنام دادن، بد و عیب کسی را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجو
تصویر هجو
((هَ))
بدگویی، سرزنش، مذمت به شعر، حرف یا چیز بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش
فرهنگ واژه مترادف متضاد