جدول جو
جدول جو

معنی هجو - جستجوی لغت در جدول جو

هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
تصویری از هجو
تصویر هجو
فرهنگ فارسی عمید
هجو
شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
تصویری از هجو
تصویر هجو
فرهنگ لغت هوشیار
هجو((هَ))
بدگویی، سرزنش، مذمت به شعر، حرف یا چیز بیهوده
تصویری از هجو
تصویر هجو
فرهنگ فارسی معین
هجو
سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل، بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل، نامربوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
دارای محتوای هجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجر
تصویر هجر
دوری و جدایی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
روان: دموع هجول، اشک روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جُوو)
هجوکرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چار کس یابی که مهجو منند
گر بجوئی از ثریا تا ثری.
انوری
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خوردن. (منتهی الارب). خوردن طعام را. (اقرب الموارد) ، پر کردن. (منتهی الارب). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد) ، فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب) ، به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نماز تهجد گذارنده. (منتهی الارب). مصلی باللیل. (اقرب الموارد). ج، هجود، هجّد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن. (منتهی الارب). سخت کردن هجار به ریسمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
کوهی است در حجاز که در یک نقطه با اخشبان تلاقی نماید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
بناگاه آمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- هجوم آوردن، حمله کردن. روی آوردن برای غلبه بر دشمن. (یادداشت به خط مؤلف) :
در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش.
خاقانی.
- هجوم بردن، هجوم آوردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هجوم کردن، هجوم آوردن. حمله کردن. رجوع به هجم شود.
، درآمدن هر کسی بی دستوری. (منتهی الارب). دخول بی اذن. (اقرب الموارد) ، به شتاب درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکسته و ویران شدن خانه. (منتهی الارب) ، در مغاک فروشدن چشم کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دوشیدن آنچه را در پستان است. (از اقرب الموارد). دوشیدن. (منتهی الارب) ، روی آوردن علم بر حقایق امور کسی را. (از اقرب الموارد) ، ساکت شدن و اطراق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن فراخ فرج، زن تباهکار. (منتهی الارب). المراءه البغی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناگاه درآینده بر کسی. (منتهی الارب). سریعالهجوم. (اقرب الموارد) ، درآورنده. (منتهی الارب) ، باد سخت که خانه ها را ویران کند و گیاه یز را برکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح صوفیه) آنچه بقوت وقت و حال بر قلب وارد شود بی آنکه تصنع در آن بود. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجو
تصویر شجو
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجو
تصویر سجو
آرامیدن، پاییدن پایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجو
تصویر دجو
تاریک شدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجو
تصویر حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجو
تصویر مهجو
هجو کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجو
تصویر مهجو
((مَ جُ وّ))
هجو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
((هُ))
حمله، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجا
تصویر هجا
واج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش
فرهنگ واژه مترادف متضاد