- هجو
- بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
معنی هجو - جستجوی لغت در جدول جو
- هجو
- شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
- هجو ((هَ))
- بدگویی، سرزنش، مذمت به شعر، حرف یا چیز بیهوده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آفند، تازش، تک
خوابیدن، خفتن، خواب
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فراخ چوز، تباهکار: زن
خفتن و خوابیدن
دارای محتوای هجو
هجو کرده شده
امید داشتن
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
تاریک شدن شب
آرامیدن، پاییدن پایستگی
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
دوری و جدایی از کسی
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، وسنی، اموسنی
کوچک ترین واحد زبان شامل صامت و مصوت، بدگویی کردن، بدی کسی را گفتن، معایب کسی را شمردن
هجنت ها، سخنهای زشت، معیوب ها و ناشایست ها، عیب ها، زشتی ها، جمع واژۀ هجنت
جمع فجواء، پهندشت ها
ابر باران ریخته، پوست گشوده، باد شکم چس، سرگین، راز
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
زنی که بازن دیگردرشوهر مشترک باشد، هوو وسنی
آشکارا و گشاده گردیدن
جمع هجین، فرومایگان، پرستار زادگان،آک ها
خوی کردن، گود افتادن چشم، راندن کسی را، خوی (عرق)، کاسه بزرگ