جدول جو
جدول جو

معنی هجش - جستجوی لغت در جدول جو

هجش
(قَ)
راندن. (منتهی الارب). نرم راندن ستور را. (از اقرب الموارد) ، برانگیختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن. (اقرب الموارد) ، برآغالانیدن. (منتهی الارب) ، آرزو بردن. (منتهی الارب). اشتیاق ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هجش
نرم راندن، بر آغالانیدن، آرزو بردن
تصویری از هجش
تصویر هجش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهش
تصویر جهش
جست و خیز، جهیدن، طبیعت، سرشت، خلقت، برای مثال چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴ - ۸/۳۶۱ حاشیه)،
در علم زیست شناسی تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور یا گیاه رخ می دهد، موتاسیون، جهش ژنتیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجن
تصویر هجن
هجنت ها، سخنهای زشت، معیوب ها و ناشایست ها، عیب ها، زشتی ها، جمع واژۀ هجنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوش
تصویر هوش
توانایی ذهنی برای انجام هر نوع فعالیت منطقی، حافظه، عقل، خرد، فهم، شعور
هوشیار
جان، روان، جوهر و اصل هر چیز
مرگ، موت، هلاک، برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)
زهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجر
تصویر هجر
دوری و جدایی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجو
تصویر هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجا
تصویر هجا
کوچک ترین واحد زبان شامل صامت و مصوت، بدگویی کردن، بدی کسی را گفتن، معایب کسی را شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شَ)
غضب. (منتهی الارب) ، برخاستگی. (منتهی الارب). نهضت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجس
تصویر هجس
به دل گذشتن، باز گردانیدن، آوای گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجر
تصویر هجر
جدائی، مفارقت، ضد وصل، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجم
تصویر هجم
خوی کردن، گود افتادن چشم، راندن کسی را، خوی (عرق)، کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
مذمت کردن، مسخره، سرزنش و شمردن معایب کسی و بیان کردن حروف هجاء، دشنام، نکوهش، ضد مدح
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی دلپذیری، ششمار از بیماری ها بیماری باریک، لاغری نام مرغی باشد مردارخوارتوضیح باماخذی که دردست است این مرغ شناخته نشد. توضیح چنانچه بالاخص نام مرغ مردارخوار را درنظربگیریم مراردکرکس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرش
تصویر هرش
دفعه مره. یایک هرش. یک دفعه یک بار: (یک هرش باید بریم (برویم) آنجا یک هرش هم برگردیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوش
تصویر هوش
زیرکی و آگاهی وشعور و عقل و فراست را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجش
تصویر مجش
دستاس کوبنده شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجن
تصویر هجن
جمع هجین، فرومایگان، پرستار زادگان،آک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجو
تصویر هجو
شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجی
تصویر هجی
آشکارا و گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجش
تصویر وجش
دلهره، آواز پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجش
تصویر فجش
سر شکستن، فراخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهش
تصویر جهش
زاریدن، آماده بگریستن جهیدن، پرش جهیدن، پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجش
تصویر اجش
درشت آواز اجشاش آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجشه
تصویر هجشه
خیزش بر خاستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهش
تصویر جهش
((جَ یا جِ هِ))
جست و خیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجو
تصویر هجو
((هَ))
بدگویی، سرزنش، مذمت به شعر، حرف یا چیز بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجن
تصویر هجن
((هَ جَ))
جمع هجنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجر
تصویر هجر
((هِ))
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوش
تصویر هوش
ذهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هجا
تصویر هجا
واج
فرهنگ واژه فارسی سره