جدول جو
جدول جو

معنی هتوف - جستجوی لغت در جدول جو

هتوف
(هََ)
کبوتر بسیارآواز. (معجم متن اللغه). ریح هتوف، باد بانگ کننده. باد پر بانگ. (اقرب الموارد). سحابه هتوف، ابر رعددار، راعده. (اقرب الموارد). ابر بابانگ. قوس هتوف یا هتافه یا هتفی، کمان بابانگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم آن: هتفی ̍. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حتوف
تصویر حتوف
حتف ها، مرگ های طبیعی، موت ها، جمع واژۀ حتف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توف
تصویر توف
فریادوغوغا، سر و صدا، غلغله و ازدحام
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یهتف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مرد تهی بی خیر و گول بددل، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)،
پوست بیضه مانندی، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَشَ)
هتاف. بانگ کردن. (تاج المصادر) (دهار). بانگ برزدن. آواز دادن. (مقدمه الادب). خواندن. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : هتف به هتفاً، بانگ برزد بر او. (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ برزد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء). اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر. (از معجم متن اللغه). هتفت الحمامه، بانگ کرد آن کبوتر. (ناظم الاطباء). کشید صدایش را به طریق نوحه. (از اقرب الموارد) ، ستودن ومدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (از معجم متن اللغه) : فلانه یهتف بها، آن زن به خوبرویی وجمال یاد کرده میشود. (از معجم متن اللغه) ، انداختن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آواز. (منتهی الارب). آواز بلند. بانگ سخت. (از معجم متن اللغه). بانگ بلند. (دهار). هتاف
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ لَ)
شکستن چیزی را در زیر پای، هتوته هتواً، شکستم او را زیرپای. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، گرسنگی. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن بصر کسی. (منتهی الارب) : تاف بصره توفاً،رفت بینایی او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول ’نون’ هم آمده است، (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی)، فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و توفیدن مصدر آن است و آن را هزاهز نیزگویند، (انجمن آرا) (آنندراج) :
قلادید در لشکر افتاده توف
همان پهلوان حملۀ صف شکوف،
اسدی،
رجوع به توفان و توفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
مرد گران سنگ درشت اندام گرانجان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد کلان شکم بی خیر ناشکیبا. (منتهی الارب) ، دروغگوی، پیر کلانسال، ریش سطبر، مرد کلان ریش و بسیارموی درشت اندام، روزی که ابرش آفتاب را پوشد. شتر نر کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هیفان. مهیاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
آواز بلند. بانگ سخت. (معجم متن اللغه). بانگ بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حتف. (منتهی الارب) : همه را طعمه سیوف و عرضۀ حتوف گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سحاب هتون، ابر بارنده. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، ابری که سست و پیوسته ببارد. (اقرب الموارد) ، ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : عین هتون الدمع، چشم اشکبار. (اقرب الموارد) (تاج العروس). مطر هتون، باران پیوسته. هطول. (معجم متن اللغه). ج، هتن، هتّن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هو)
خانه عنکبوت. (مهذب الاسماء) ، باد گرم، باد سرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). از اضداد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
اشک باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن اشک. چکیدن اشک: هتن الدمع هتوناً، چکید و فروریخت اشک. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، هتنت السماء هتناً و هتوناً. رجوع به هتن به تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هتلت السماء هتلاً و هتولا. رجوع به هتل و هتلان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتف
تصویر هتف
بانگ کردن آوای بلند -1 بانگ کردن، بانگ زنی، آوازبلند بانگ سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوف
تصویر هوف
گول، تهی مایه نا آگاه باد سرد، باد گرم از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توف
تصویر توف
غوغا و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
جمع حتف، مرگ ها جمع حتف مرگها هلاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
شکافتن دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتول
تصویر هتول
باران دمریز باران پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتف
تصویر هتف
((هَ))
بانگ کردن، آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
((حُ))
جمع حتف، مرگ ها، هلاک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توف
تصویر توف
((تُ))
سر و صدا، غلغله
فرهنگ فارسی معین
غلغله، غوغا، فریاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کتک بزن، بزن، بکوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نخ که در دوختن لباس محلی زنانه به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات تعجب و ناباوری، مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی