سنه هبیر، سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر واقع شد و آن ظاهراً در هیجدهم محرم سال 312 ه. ق. بوده است. (از معجم البلدان). رجوع به هبیر (جنگ...، شود. در تاریخ بغداد، در شرح زندگی ابومحمد جریری، واقعۀ هبیر که منجر به کشته شدن جریری گشته، به سال 311 ه. ق. ذکر گردیده است. (تاریخ بغداد ج 4 ص 433)
سنه هبیر، سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر واقع شد و آن ظاهراً در هیجدهم محرم سال 312 هَ. ق. بوده است. (از معجم البلدان). رجوع به هبیر (جنگ...، شود. در تاریخ بغداد، در شرح زندگی ابومحمد جریری، واقعۀ هبیر که منجر به کشته شدن جریری گشته، به سال 311 هَ. ق. ذکر گردیده است. (تاریخ بغداد ج 4 ص 433)
ریگ هبیر، ریگزاری است به زرود بر راه مکه. (از معجم البلدان) : زید شده تشنه به ریگ هبیر عمرو شده غرقه در آب زلال. ناصرخسرو. چو عادند و ترکان چو باد عقیم بدین باد گشتند ریگ هبیر. ناصرخسرو. رجوع به هبیر وهبیر (جنگ...، و هبیر (سنه...، و هبیر (یوم...، شود
ریگ هبیر، ریگزاری است به زرود بر راه مکه. (از معجم البلدان) : زید شده تشنه به ریگ هبیر عمرو شده غرقه در آب زلال. ناصرخسرو. چو عادند و ترکان چو باد عقیم بدین باد گشتند ریگ هبیر. ناصرخسرو. رجوع به هبیر وهبیر (جنگ...، و هبیر (سنه...، و هبیر (یوم...، شود
پسندیده، نیکو، برای مثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالع مبارک و با کوکب منیر (منوچهری - ۴۸)، به شاه کیان گفت زردشت پیر / که در دین ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4)، زیبا، برای مثال خمّیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورت هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳)، جلد، چابک، برای مثال دریغ آن سر تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹)، زیرک، هوشیار
پسندیده، نیکو، برای مِثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالعِ مبارک و با کوکبِ منیر (منوچهری - ۴۸)، به شاهِ کیان گفت زردشتِ پیر / که در دینِ ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4)، زیبا، برای مِثال خمّیده گشت و سست شد آن قامتِ چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورتِ هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳)، جلد، چابک، برای مِثال دریغ آن سرِ تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹)، زیرک، هوشیار
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هتشه، کاشه، برای مثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر) یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
یَخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هَسَر، هَتشِه، کاشِه، برای مِثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر) یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
ابن (عبداﷲبن) عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دورۀ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العراده گفته میشد و ’عراده’ نام اسب او است و نیز به اسم ’الکلحبه’شهرت داشت. (کلحبه: بانگ آتش و لهیب آن است) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲ بن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به ’عرینه’ از قضاعه یا از بحیله آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به ’عرین’ از بنی یربوع، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی ’بلی’ قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی ’بلی’ را گرفته سپس کلحبه و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید: امرتهم امری بمنعرج اللوی و لا رأی للمعصی الا مضیعا فقلت لکاس: الجمیها، فانما حللت الکثیب، من زرود، لافزعا. هبیره به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت. (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65)
ابن (عبداﷲبن) عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دورۀ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العراده گفته میشد و ’عراده’ نام اسب او است و نیز به اسم ’الکَلحَبَه’شهرت داشت. (کلحبه: بانگ آتش و لهیب آن است) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲ بن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به ’عرینه’ از قضاعه یا از بحیله آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به ’عرین’ از بنی یربوع، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی ’بلی’ قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی ’بلی’ را گرفته سپس کلحبه و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید: امرتهم امری بمنعرج اللوی و لا رأی للمعصی الا مضیعا فقلت لکاس: الجمیها، فانما حللت الکثیب، من زرود، لافزعا. هبیره به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت. (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65)