جدول جو
جدول جو

معنی هبید - جستجوی لغت در جدول جو

هبید
(هََ)
هبد. حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) : صحبه العبید امر من طعم الهبید. (اقرب الموارد).
خذی حجریک فادقی هبیدا
کلا کلبیک اعیا ان یصیدا.
(از لسان العرب).
، دانۀ حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، پیه حنظل. (معجم متن اللغه) : هبیدالحنظل، پیه آن. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
هبید
کبست (حنظل)، پیه کبست، دانه کبست حنظل، دانه حنظل، پیه حنظل
تصویری از هبید
تصویر هبید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبید
تصویر عبید
بندۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبیر
تصویر هبیر
زمین پست و هموار که اطراف آن بلند باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبید
تصویر عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوید
تصویر هوید
تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، نمدزین، جهاز شتر، برای مثال تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشه ای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
یک دانه حنظل. یکی از حنظل. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
سخن و گفتگوی، لاف و گزاف، اشاره بشاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست
فرهنگ لغت هوشیار
مژدگانی نوید آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم زرگری را گویند و آن چیزی است که طلا و نقره و مس را با آن بهم وصل و پیوند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
جمع عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبیده
تصویر هبیده
یک دانه حنظل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبید
تصویر آبید
شراره وسرشک آتش را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عُ بَ یا بِ))
بنده کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عَ))
جمع عبد، بندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبیر
تصویر هبیر
((هَ ب))
زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاید
تصویر هاید
((یِ))
توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوید
تصویر هوید
((هَ وِ یا هُ وَ))
نمدی که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، پالان، زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبید
تصویر مبید
Exterminator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبید
تصویر مبید
exterminateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبید
تصویر مبید
灭绝者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مبید
تصویر مبید
משמיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مبید
تصویر مبید
해충 제거자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مبید
تصویر مبید
haşere ilaçlayıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مبید
تصویر مبید
pembasmi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مبید
تصویر مبید
नष्ट करनेवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مبید
تصویر مبید
истребитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبید
تصویر مبید
sterminatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مبید
تصویر مبید
exterminador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبید
تصویر مبید
vernietiger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبید
تصویر مبید
винищувач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبید
تصویر مبید
eksterminator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبید
تصویر مبید
Vernichter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مبید
تصویر مبید
exterminador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مبید
تصویر مبید
駆除業者
دیکشنری فارسی به ژاپنی