جدول جو
جدول جو

معنی هبک - جستجوی لغت در جدول جو

هبک
کف دست، برای مثال بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی - ۵۲۴)
تصویری از هبک
تصویر هبک
فرهنگ فارسی عمید
هبک
(هََبَ / هََ)
کف دست. (لغت فرس اسدی) (برهان) (فرهنگ نظام) (سروری) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر هبک نهاده جام باده
و آنگاه ز هبک نوش کردش.
رودکی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
هبک
کف دست: (برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش) (رودکی)
تصویری از هبک
تصویر هبک
فرهنگ لغت هوشیار
هبک
((هَ بْ یا بَ))
کف دست
تصویری از هبک
تصویر هبک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهک
تصویر بهک
(پسرانه)
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ببک
تصویر ببک
(پسرانه)
مردمک چشم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبک
تصویر سبک
سبک سینمایی (Cinematic Style) شیوه ی استفاده از تکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرد است و می تواند فیلم یا گروهی از فیلمهای هم شکل را پدید آورد.
سبک کارگردان یعنی روش یا نحوه ی خاصی که یک کارگردان در ساخت فیلم یا اثر هنری دیگر به کار می برد. هر کارگردان از طریق انتخاب هنری، فنی و نظریه ای خود، یک سبک منحصر به فرد برای ایجاد احساسات، تاثیرگذاری بر بیننده، و بیان موضوعات خود توسعه می دهد.
برخی از اصطلاحات معروف درباره ی سبک کارگردانی شامل موارد زیر هستند:
۱. فتوسیب (Photogénie): این اصطلاح توسط سرژی ایزنشتین مطرح شد و به معنای توانایی یک فیلم برای نمایش و برجسته سازی زیبایی های واقعیت است.
۲. نئو رئالیسم (Neorealism): این جریان در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ایتالیا ظهور کرد و بیانگر نمایش واقعیت های اجتماعی و انسانی بدون استفاده از دست کاری بیش از حد به منظور تولید احساسات شدید است.
۳. بازتاب گرایی (Reflectionism): این سبک مرتبط با کارگردانانی است که از تاریخ، فرهنگ و اندیشه های خود برای نمایش دادن اتفاقات و موضوعات معاصر استفاده می کنند.
سبک کارگردانی یک کارگردان نقش بسیار مهمی در تعریف و شکل دهی به اثرات او دارد و اغلب می توان از این سبک ها برای تفکر در مورد انواع مختلف داستان ها، شخصیت ها، و موضوعات در فیلم ها و سایر آثار هنری استفاده کرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از سبک
تصویر سبک
مقابل گران و سنگین، خفیف، کم وزن، برای مثال هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بود / هر که را کیسه سبک، سخت سبکسار بود (منوچهری - ۳۰)
چست، چالاک، چابک، کنایه از راحت، آسان، برای مثال از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که بر شوی به فراز (مسعودسعد - ۲۵۱)
دارای وزنی کمتر از انتظار، ویژگی غذای زود هضم، مقابل سخت، ویژگی آبی که نمک دارد،
کنایه از بی اهمیت، ویژگی رفتار مخالف هنجار، بدون وقار و سنگینی، جلف،
کنایه از خوش یمن، مبارک مثلاً دست سبک، کنایه از آسان، کم زحمت،
ویژگی وسیله ای که در قیاس با انواع دیگر آن دارای وزن، گنجایش یا تجهیزات کمتری است مثلاً اسلحۀ سبک،
شتابان، برای مثال به تندی سبک دست بردن به تیغ / به دندان برد پشت دست دریغ (سعدی - ۱۴۷) خوار و خفیف
سبک سنگین کردن: سبک و سنگین کردن، چیزی را با دست تکان دادن و سبک و سنگینی آن را آزمودن، کنایه از بها و ارزش چیزی را دید زدن، کنایه از خوب و بد چیزهایی را سنجیدن و چیزهای خوب را بر گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتک
تصویر هتک
پرده دریدن، پاره کردن پرده، کشیدن و کندن پرده از جای خودش، مفتضح ساختن، رسوا کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبک
تصویر آبک
آب اندک
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، مرکور، زیبق، سیماب، ژیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهک
تصویر بهک
بهق، نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباک
تصویر هباک
فرق سر، میان سر، تارک، برای مثال یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندر آمد همان دم به خاک (فردوسی - مجمع الفرس - هباک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبه
تصویر هبه
دادن چیزی به کسی بدون عوض، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبک
تصویر شبک
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد، شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبر
تصویر هبر
چرک زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
به زبان شیرازی نام حیوانی است کوچک به قدر باقلی با پر و پایهای بسیار به قدر سوزنی. در زیر خمها و زمینهای نمناک متکون شود و در اصفهان عوام آن را خرک خدا گویند و در هند سروالی و به عربی حمارقبان گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). خرخدا. خرخاکی. و رجوع به حمارقبان شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ کَ)
مرد احمق و گول. (ناظم الاطباء). گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). نادان. بیخرد، زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 24 هزار و 500گزی جنوب باختری بوکان و 8 هزار و 500گزی باختر شوسۀ بوکان به سقّز، ناحیه ای است کوهستانی، معتدل سالم و دارای 357 تن سکنۀ کرد میباشد. آب آن ازچشمه و محصولاتش توتون و حبوبات است. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند و کار دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ تُ کَ)
نام چند آب مر کلب را. (ناظم الاطباء). چند آب است کلب را. (منتهی الارب). آبهایی از بنی کلب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبک
تصویر عبک
درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاک
تصویر هاک
دهان دره بیاستو
فرهنگ لغت هوشیار
جائی در کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج شود تراوش آب ازکنارچشمه ورودخانه زهاب: گیردی آب جوی راپندام چون بودبسته نبک راه زخس. رودکی. لفااق. 10- 309)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهک
تصویر بهک
مرضی است که در آن پوست بدن آدمی سفید شود بهق
فرهنگ لغت هوشیار
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
کلمات را بطرز نیکو تلفیق کردن و آراستن خلاف سنگین، کم وزن آزمایش، سیمگدازی ریخته گری در تازی با این دو آرش به کار می رود در فارسی: ، روش روال، ریخت فلز ذوب شده را در قالب ریختن، طرز روش شیوه، روشی خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان کند طرز بیان ما فی الضمیر. یا سبک ترکستانی. اصطلاح نادرستی است به جای سبک خراسانی. یا سبک خراسانی. سبکی است که شاعران خراسان بزرگ در عهد سامانی غرنوی سلجوقی و خوارزمشاهی تعقیب میکردند از جمله نمایندگان این سبک رودکی شهید بلخی عنصری فرخی منوچهری و انوری را باید نام برد. یا سبک عراقی. سبکی که شاعران عراق معجم از قرن ششم به بعد تعقیب کردند. از جمله نمایندگان این سبک جمال الدین اصفهانی و کمال الدین خلاق المعانی هستند. یا سبک هندی. سبکی که گویندگان فارسی زبان ایران و هند در روزگار صفویان دنبال میکردند. از نمایندگان این سبک صائب عرفی و کلیم میباشد. توضیح تقسیم سبک شعر فارسی به صور فوق جنبه علمی ندارد. کم وزن خفیف مقابل سنگین ثقیل، چست چالاک، شخص بی وقار، مجرد بی تعلق، تند زود سریع
فرهنگ لغت هوشیار
درآمیختن، پختن خرمانک (ربیکه)، در گل انداختن شوریدگی کار کار شوریدگی، سستی ترفند (حیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبکه
تصویر هبکه
گول، زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبه
تصویر هبه
آنچه که ببخشد، جایزه، عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک
تصویر سبک
سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هتک
تصویر هتک
ناسزا، دشنام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
شیوه، سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره