جدول جو
جدول جو

معنی هبول - جستجوی لغت در جدول جو

هبول
(هََ)
پادشاهی است از پادشاهان عرب و آن را هبوله یا ابن هبولهنیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام پادشاهی مر تازیان را و آن را ابن الهبوله و ابن هبوله نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوله (ابن...) شود
لغت نامه دهخدا
هبول
(هََ)
زن گم کرده فرزند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). المراءه الثکول. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). ثاکله، زن بی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زنی که فرزندی برایش باقی نماند. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبوب
تصویر هبوب
وزیدن، وزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرول
تصویر هرول
دانه ای شبیه ماش، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته
قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲)
قبول شدن: پذیرفته شدن
قبول کردن: پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذبول
تصویر ذبول
پژمردن، پژمرده شدن، خشکیده شدن، پژمردگی، پژمرده شدن گیاه، خشکیده پوست شدن، لاغر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبول
تصویر طبول
طبل ها، دهل ها، جمع واژۀ طبل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
محروم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
ابن هبوله، ابن الهبوله، پادشاهی از پادشاهان عرب که قبل از غسان بوده است. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبول
تصویر حبول
جمع حبل، پتیارها سختی ها زیرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن از بالا، نازل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به هراول واحدی ازقواعی نظامی که درمقدم قشون حرکت کند برای هدایت وحفاظت آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتول
تصویر هتول
باران دمریز باران پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبال
تصویر هبال
کسب کننده و ورزنده حیله ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبول
تصویر شبول
گوالیدن درکودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبول
تصویر لبول
فرانسوی لپک کوچکترین بخش اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبول
تصویر عبول
مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طبل، تبیره ها شندف ها یکی از آلات ضربی و رزمی و آن تشکیل شده از دو پارچه پوست که دو طرف بدنه ای به شکل استوانه کشیده شده. دهل (یک رویه یا دو رویه) ترکیبات اسمی: یا طبل اذان. صندوق صماخ. یا طبل اسکندر. طبل سکندر. یا طبل باز. طبلی باشد که چون باز را بر مرغان آبی سر دهند بر آن طبل می زنند و از آن آواز مرغان می پرند. پس باز یکی از آنها را شکار می کند. یا طبل باز گشت. طبل مراجعت. چون دو فوج در روز با هم جنگ می کردند وقت شام طبل بازگشت می زدند تا هر دو فوج به خیمه گاه روند. یا طبل تهی. لاف بی معنی. یا طبل جدال. طبلی که در روز جنگ می نوازند. یا طبل جنگ. طبل جدال. یا طبل جنگ زدن، نواختن طبل در روز پیکار. یا طبل رحیل. طبلی که برای کوچ قافله و مانند آن نوازند. یا طبل سامعه. قسمتی از گوش. یا طبل سکندر. طبل منسوب به اسکندر مقدونی. یا طبل سلیمانی. طبل منسوب به سلیمان داود ع. یا طبل صبح. طبلی که در بامداد برای بیداری سربازان و دیگران نوازند. یا طبل طغرل. طبلک بازیاران. یا طبل عطار. طبق عطر فروشان طبله عطار. یا طبل واپس (واپسین) طبلی که در عاشورا و روز ماتم نوازند طبل ماتم، دم واپسین. تعبیرات: یا مثل طبل. میان تهی اندرون خالی، بزرگ شکم، پرباد، متکبر. یا مثل طبل عطار. خوشبو معطر، روح افزا. ترکیبات فعلی: یا دریده شدن طبل کسی. بر ملا شدن راز او رسوا گشتن وی. یا طبل امان زدن، زنهار و امان خواستن، یا طبل به (در زیر) گیلم بودن، پوشیده ماندن راز کسی، بی نام و نشان ماندن، یا طبل به (در زیر زیر) گلیم زدن (برکشیدن کوفتن) پنهان داشتن امری که به غایت آشکار باشد، یا طبل پنهان زدن، طبل به گلیم زدن، یا طبل رسوایی کسی را زدن (نواختن) او را رسوا کردن، رسوایی وی را آشکار کردن، یا طبل سوم زدن عسس. طبلی که نیم شب زنند برای منع سیر مردم در کوی و بر زن
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده پژمریده مقابل نامی، کاهیده لاغر شده. پژمرده شدن پژمریدن مقابل نمو، پژمردگی کم آبی گیاه و رفتن طراوت و تری آن، کاهیدن لاغر شدن، لاغری نزاری، خشکیده پوست شدن، لاغر و باریک شدن (اسب و مانند آن)، انتقاص حجم اجزاء اصیله جسم است بواسطه آنچه جدا میشود از آن در تمام اقطار و اطراف برنسبتی که آن حرکت جسم مقتضی آن است و از انواع حرکت در کم است. ترنجیدگی ترنجش زبانزد فرزانی، نزاری، کاهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبول
تصویر سبول
لاتینی تازی گشته پراسه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن، پذیرائی، مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبول
تصویر ذبول
((ذَ))
پژمرده، کاهیده، لاغر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذبول
تصویر ذبول
((ذُ))
پژمردن، خشکیده شدن، پژمرده گی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
پیش آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قُ))
خوبی، زیبایی، جمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قَ))
پذیرفتن، پذیرایی، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
((هُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
((هُ))
وزیدن باد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبال
تصویر هبال
((هَ))
نام درختی است که از آن تیر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرش، پذیرفته شده
فرهنگ واژه فارسی سره