جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ذبول

ذبول

ذبول
پژمرده پژمریده مقابل نامی، کاهیده لاغر شده. پژمرده شدن پژمریدن مقابل نمو، پژمردگی کم آبی گیاه و رفتن طراوت و تری آن، کاهیدن لاغر شدن، لاغری نزاری، خشکیده پوست شدن، لاغر و باریک شدن (اسب و مانند آن)، انتقاص حجم اجزاء اصیله جسم است بواسطه آنچه جدا میشود از آن در تمام اقطار و اطراف برنسبتی که آن حرکت جسم مقتضی آن است و از انواع حرکت در کم است. ترنجیدگی ترنجش زبانزد فرزانی، نزاری، کاهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار

ذبول

ذبول
پژمردن، پژمرده شدن، خشکیده شدن، پژمردگی، پژمرده شدن گیاه، خشکیده پوست شدن، لاغر شدن
ذبول
فرهنگ فارسی عمید

ذبول

ذبول
پژمریده. پژمرده. هواسیده. خوشیده. کاهیده. لاغر شده. لاغر. نزار، باد سخت که سبزه را خشک کند
لغت نامه دهخدا

ذبول

ذبول
پژمریدن. (منتهی الارب). ذبل. پژمردن. خوشیدن. پژمرده شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پژمردگی. (دهار). ضمور. کاهیدن. لاغر شدن. لاغری. ضعف. شکستگی. نزاری. مقابل نموّ. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بالضم ّ و ضم ّالموحده المخففه. فی اللغه، پژمردن. کما فی الصّراح. قال الحکماء هو ضدّالنموّ و هما من انواع الحرکه الکمیه. و یفسر بانتقاص حجم اجزاءالجسم الاصلیه بسبب ما ینفصل عنه فی جمیعالاقطار علی نسبه طبیعیه فیقید الانتقاص خرج النمو والسمن و التخلخل و الورم و الازدیاد الصنّاعی. لانّها ازدیاد حجم الاجزاء. و الاصلیه صفهالاجزاء. و خرج بهاالهزال. لانّه انتقاص فی الاجزاء الزائده. و تفسیرالاجزاء الاصلیه و الزائده یجی ٔ فی لفظالنمو و بقید بسبب ما ینفصل عنه، یخرج التکاثف الحقیقی لانّه بلا انفصال.و المقصود الانتقاص الدّائمی. لانّه المتبادر بناء علی کونه الفرد الکامل. فلا ینتقض التعریف برفع الوَرَم اذا کان عن الاجزاءالاصلیه فی جمیعالاقطار لانّه لایکون دائماً فی الاجزاء الاصلیه. و لا یظهر فائده قید علی نسبه طبیعیه. و یجری فی هذا التفسیر بظاهره ما یجیئی فی تعریف النمو. کذا یستفاد من العلمی فی بحث الحرکه. و یطلق الذبول ایضاً علی بعض اقسام البحران و یسمّی بألذّوبان و قد مرّ فی لفظالبحران. و یطلق ایضاً علی اقسام حمّی ّالذّق و قد مرّ فی لفظ الحمی - انتهی.
بس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست
تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه.
(نجیب جرفادقانی).
حرارت سخطت با گران رکابی سنگ
ذبول کاه دهد کوههای فربی را.
انوری.
چنان فرانمود که حدوث وهن و فترت و ذبول طراوت دولت همه منتج ضعف رأی و سوء تدبیر اسلاف وزراء بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 57). ناصرالدین از این کلمات متأذّی شد و طراوت آن حال به ذبول رسید. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه ص 141).
بارها خوردی تو نان دفع ذبول
این همان نان است چون گشتی ملول.
مولوی.
الذُبنه، ذبوالشفتین من العطش (مجدالدین) ذُبنه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب)، خوشیده پوست شدن، لاغر و باریک شدن اسپ، پشک افکندن مال. پشکل انداختن ابل، ذبول بشره، خشک پوست گردیدن،
{{اِسم}} نام تب دق در درجۀ دوم، ذبول یا ذبول دقی، رنج باریک. و آن بیماریی است. و مقارنهالقطط و انفاسها یورث الذبول و السل. ابن البیطار. و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند و کاهش نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .و گاهی که (غاذیه) کمتر بازرساند (غذا را) ذبول پدید آید یعنی کاهش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سن ذبول، سن شیخوخت، نوائی است که مطربان زنند، ذوبان، و آن بحران ردی باشد در مدّت دراز
لغت نامه دهخدا

ابول

ابول
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار