بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ حب و جمع واژۀ حب، ج حبّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) : حبوب او هوا و بر حبوب او کسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری. حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مور داند کان حبوب مرتهن مستحیل وجنس من خواهد شدن. مولوی. چون چنان شاهی نداند سر چوب تو چه دانی سر این دام و حبوب. مولوی. بستۀ شیر زمینی چون حبوب جو فطام خویش از قوت القلوب. مولوی. روبه افتد پهن اندر زیر خاک بر سر خاکش حبوب گردناک. مولوی. نروید نبات از حبوب درست مگر حال بر وی بگردد نخست. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
جَمعِ واژۀ حَب و جَمعِ واژۀ حِب، ج ِحَبَّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) : حبوب او هوا و بر حبوب او کسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری. حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مور داند کان حبوب مرتهن مستحیل وجنس من خواهد شدن. مولوی. چون چنان شاهی نداند سر چوب تو چه دانی سر این دام و حبوب. مولوی. بستۀ شیر زمینی چون حبوب جو فطام خویش از قوت القلوب. مولوی. روبه افتد پهن اندر زیر خاک بر سر خاکش حبوب گردناک. مولوی. نروید نبات از حبوب درست مگر حال بر وی بگردد نخست. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
مهلکه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). مهلکه وبیابان خطرناک. (ناظم الاطباء) ، آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه، قلب. (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع. (منتهی الارب). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء)
مهلکه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). مهلکه وبیابان خطرناک. (ناظم الاطباء) ، آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه، قلب. (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع. (منتهی الارب). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء)
ذبب. (در همه معانی). خوشیدن و هواسیدن لب از تشنگی و جز آن، لاغر گردیدن تن، پژمریدن گیاه، گردیدن و متغیر شدن گونۀ کسی، دیوانه شدن، اندک باقی ماندن از روز
ذَبَب. (در همه معانی). خوشیدن و هواسیدن لب از تشنگی و جز آن، لاغر گردیدن تن، پژمریدن گیاه، گردیدن و متغیر شدن گونۀ کسی، دیوانه شدن، اندک باقی ماندن از روز