جدول جو
جدول جو

معنی هبوب - جستجوی لغت در جدول جو

هبوب
وزیدن، وزش
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
فرهنگ فارسی عمید
هبوب(قَ قَ سَ)
وزیدن باد. (منتهی الارب). برپاشدن باد. برانگیخته شدن باد. هب. وزیدن باد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری.
، بیدار شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بیدار شدن از خواب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، طلوع کردن. برآمدن. (معجم متن اللغه) : هب النجم، ستاره برآمد. (اقرب الموارد) ، به نشاط رفتن و تیز و به شتاب رفتن انسان و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) : هب السائر من الانسان و الدواب هبوباً، به نشاط رفت و تیز رفت. (اقرب الموارد) ، کنایه از آمدن: من این هببت، از کجا آمدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، به نشاط رفتن شتر و جز آن. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، بلند شدن شتر برای حرکت: هبت الناقه، برخاست برای حرکت. (معجم متن اللغه) ، شکست خوردن در جنگ. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، جنبیدن و روان شدن شمشیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مدتی غایب بودن کسی. (اقرب الموارد) ، بیدار کردن. رجوع به هب شود، شروع کردن کاری را. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبوب(هََ)
باد گردانگیز. (منتهی الارب). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء). بادی که گرد و غبار پراکند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبوب
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
هبوب((هُ))
وزیدن باد
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبوب
تصویر حبوب
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباب
تصویر هباب
به نشاط آمدن، تند و تیز رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(ذِلْ لَ / ذُلْ لَ)
بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ وِ)
مرکّب از: ’ب وب’، دروان گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)، دربان گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حب و جمع واژۀ حب، ج حبّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) :
حبوب او هوا و بر حبوب او
کسی فشانده گرد آسیای او.
منوچهری.
حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327).
مور داند کان حبوب مرتهن
مستحیل وجنس من خواهد شدن.
مولوی.
چون چنان شاهی نداند سر چوب
تو چه دانی سر این دام و حبوب.
مولوی.
بستۀ شیر زمینی چون حبوب
جو فطام خویش از قوت القلوب.
مولوی.
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب گردناک.
مولوی.
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ چِ)
وزیدن باد. هبوب. وزش
لغت نامه دهخدا
(تَ بْ بو)
مهلکه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). مهلکه وبیابان خطرناک. (ناظم الاطباء) ، آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه، قلب. (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع. (منتهی الارب). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سب ّ. رجوع به سب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
این کلمه جمع واژۀ خب ّ است. رجوع به خب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ریخته از آب و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه ریخته شود بر عضو انسان ریختنی فراخ، از آب و جز آن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حصنی است به یمن از عمل علی ّبن امین
لغت نامه دهخدا
(تَ فَیْ یُ)
ذبب. (در همه معانی). خوشیدن و هواسیدن لب از تشنگی و جز آن، لاغر گردیدن تن، پژمریدن گیاه، گردیدن و متغیر شدن گونۀ کسی، دیوانه شدن، اندک باقی ماندن از روز
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
بادگردانگیز. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرد فریبنده. مرد فریبکار. این کلمه وزن فعول است از خب ّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از هباب
تصویر هباب
سرمستی: شتر، تیز شدن نشاط شتردرفتن، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبوب
تصویر غبوب
جمع غب، آبراهه ها خیزاب ها دره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوب
تصویر تبوب
مهلکه، بیابان خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوب
تصویر دبوب
داهار گاباره (غار)، فربه، سخن چین، زخم خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن از بالا، نازل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
((حُ))
جمع حبه و حب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوب
تصویر ربوب
((رُ))
جمع رب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
((هُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباب
تصویر هباب
((هِ))
نشاط شتر در رفتن، نشاط
فرهنگ فارسی معین