جدول جو
جدول جو

معنی هبنوقه - جستجوی لغت در جدول جو

هبنوقه
(هََ قَ)
نای. مزمار. ج، هبانیق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبنوقه
(هَُ قَ)
نای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مزمار. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هر آلت سرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، هبانیق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنلاد، بنیاد، پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرنوه
تصویر هرنوه
دانه ای شبیه فلفل، زرد رنگ و خوش بو، بار درخت عود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَنْ نَ قَ)
جعبه مبنقه، به صیغۀ مفعول، که در بالای آن شبیه بنیقه افزوده باشند از جهت فراخی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
خمان بزرگ است و آن درخت میوه ای است که در هندوستان ’پل’ گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ / قِ)
نای انبان. (آنندراج) :
من گله رانم او دبوقه زنست
کلهش بین که لعل قوقۀ اوست.
خاقانی.
دست من کم ز پای اوست بلی
قلم من کم از دبوقۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو قَ)
موی بافته. لغه مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
شتر ماده ای که پس از مغرب دوشیده شود. ج، غبائق. (اقرب الموارد). رجوع به غبوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
دبر و کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نُو / رِ)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) :
تو صدر آن سرا از پی که باشد
ز فضلش سقف و از دانش بنوره.
بدیع
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو قَ / بُ لْ لو قَ)
بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد). بلوق.
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
نوعی قلقاس. لوف. صلیان. سبط. (دزی ج 1 ص 102). صاحب اقرب الموارد در ذیل لوف آرد: نباتی است دارای برگهای سبز که بر روی زمین گسترده شود و نی مانندی در میان آن پیدا آید که میوه بر سر آن پدید آید و آنرا پیازی شبیه پیاز دشتی است و نزد عوام از گیاهان دارویی باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
خشتک پیراهن یا گریبان آن.
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ قَ)
ابن مطه. پدر قبیله ای است از یمن. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ قَ)
واحد بندق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ قَ)
یکی بروق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در مثل است: أشکر من بروقه، حق شناس تر و سپاسگزارتر از بروقه، چه آن با دیدن ابر سبز شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بروق شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
ابن هبوله، ابن الهبوله، پادشاهی از پادشاهان عرب که قبل از غسان بوده است. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
قصبه ای بوده است در نزدیکی رقه کنار فرات، ولی امروز ویران میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 6020). یاقوت آرد: مدینه ای بوده است بر ساحل فرات نزدیک رقه و ابوعبدالله محمد بن خانوقی بدانجا منسوب است. از ابوالحسین المبارک بن عبدالجبار الصرد معروف به ابن الطیوری حدیث شنید و از او پسرش محمد حدیث نقل کرد. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خدمتکار و چاکر. (منتهی الارب). خدمتکار از غلام بچگان. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هبنق. هبنیق. هبنیق. هبینق. هبانق. ج، هبانق، هبانیق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَنْ نَ قَ)
یزید بن ثروان القیسی، ملقب به ذوالودعات. از بنی قیس بن ثعلبه، شاعر بود. وی در عرب ضرب المثل حمق و ساده لوحی است. و عبارت ’احمق من هبنقه’ از امثال سایره میباشد. از اوست:
اذا کنت فی دار یهینک اهلها
و لم تک مکبولا بها فتحولا
و ان کنت ذامال قلیل فلاتکن
الوفاً لعقرالبیت حتی تمولا.
و فرزدق در این بیت که در خطاب به جریر گفته بدو توجه دارد:
فلوکان ذاالودع ابن ثروان لالتوت
بها کفه عنها یزید الهبنقا.
(معجم الشعراء مرزبانی ص 495).
صاحب عقدالفرید نام وی را در فصل مربوط به دیوانگان ذکر کرده و داستانها راجع به وی آورده است از آنجمله: هبنقه گوسفندی را به یازده درهم خرید. شخصی از وی پرسید گوسفند را بچند خریدی. هبنقه دستهایش را باز کرد و اشاره به انگشتان نمود و چون عدد آنها بیشتر از ده نبود زبانش را برای نشان دادن عدد یازده که قیمت گوسفند بود بیرون آورد. (از عقدالفرید ج 7 ص 173). ناظم الاطباء ذیل ودعه درباره وی آروده: ’ذوالودعات، لقب شخصی از تازیان که یزید بن ثرون نامیده میشد و آن را هبنقه نیز میگفتند و این شخص که دارای ریش درازی بود در میان تازیان به حماقت ضرب المثل شد، در گردن خود قلاده ای از مهره های ودعه و استخوان و سفال آویخته بود تا آنکه گم نشود شبی برادر وی آن قلاده را دزدیده در گردن خود آویزان کرد. فردای آن شب هبنقه گفت: یا اخی انت انا، فمن انا؟ یعنی ای برادر تومنی، پس من کیم ؟. ’ ذی الودعات لقب یزید بن ثروان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چسبانیدن شکم رانها را به زمین هنگام نشستن. (ناظم الاطباء). شکم هر دو ران را به زمین چسبانیده نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دختر مهدی خلیفۀ عباسی. و شبیب بن شیبه در عزای او به خلیفه گفت: یا امیرالمؤمنین، ما عندالله خیر لها من عندک، و ثواب الله خیر لک منها. (از عیون الاخبار ج 3 ص 53). گمان میکنم معرب از بانوچه باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
بستوقه. خابیه. رجوع به بستوقه شود
لغت نامه دهخدا
بشنق. دستمالی که بزیر چانه بندند. رجوع به بشنق، و دزی ج 1 ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ رَ / رِ)
گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار را که هذیان نیز نامند یک لخت (نطق) می گویند مگر از برای این گونه گفتار یا نطق جز این نامی نیست. گپنوره. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ قَ / قِ)
موی از پس سر آویخته، شمله و طرۀ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). علاقه. ریشه. فش. طرۀ دستار، و آن تارهای بی پود پایان آن است که زینت را گذارند چنانکه در بسط و فرشها نیز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ریشه و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ملازمان امیرنوروز. (حبیب السیر، حالات سلاطین مغول ص 50)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ قَ عَ)
مؤنث هبنقع. زنی که بر کاری یا گفتار یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) ، شتر فراخ کنج دهن فروهشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بر پی پاشنۀ پای نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، هر دو پای از هم باز داشته و شکم رانها را بهم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). هر دو پای واداشته هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (منتهی الارب) ، نشستن به حالت چهارزانو و پای راست را دراز کردن، نشستن به حالت چهارزانو، نشستن و پشت را بجائی تکیه دادن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُیْ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 32 هزارگزی جنوب باختری پاوه، کنار رود خانه لیله. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 62 تن سکنۀ کردزبان میباشد. آب آن از چشمه و محصولش غلات، لبنیات و توتون است. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
گلوله ساختن چیزی را، تیز نگریستن بسوی کسی. واحد بندق یک گلوله (گلین سنگین سربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنای عمارت و دیوار بنیاد بنلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوقه
تصویر شبوقه
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، بیلاسان، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
((بُ وَ رَ یا رِ))
بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد
فرهنگ فارسی معین