جدول جو
جدول جو

معنی هبا - جستجوی لغت در جدول جو

هبا
خاک نرم که از زمین بلند شود و در هوا پراکنده گردد، گرد و غبار
هبای منثور: گرد پراکنده
تصویری از هبا
تصویر هبا
فرهنگ فارسی عمید
هبا
گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
تصویری از هبا
تصویر هبا
فرهنگ لغت هوشیار
هبا
تباه، ضایع، نابود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هباک
تصویر هباک
فرق سر، میان سر، تارک، برای مثال یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندر آمد همان دم به خاک (فردوسی - مجمع الفرس - هباک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباب
تصویر هباب
به نشاط آمدن، تند و تیز رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبات
تصویر هبات
هبه ها، دادن چیزهایی به کسانی بدون عوض، بخشش ها، جمع واژۀ هبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبا
تصویر شهبا
اشهب، سپاه گران و مسلح، سال سخت، خشک سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
شراب انگوری مایل به سرخی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بْ با)
به صورت صیغۀ مبالغه از هب، بادی که بسختی و شدت میوزد. (ناظم الاطباء) ، بسیاروزش. کثیرالهبوب. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
بسیار ورزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار فراهم آورنده. بسیار گرد آورنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بسیار گرد آورنده برای کسان خود. (ناظم الاطباء). بسیار به دست آورنده و جمعکننده برای اهل و عیال خود. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
سیف هبار، شمشیر بران. (ناظم الاطباء). تیغ بران. (منتهی الارب). بتاک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبه. رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بْ با)
هبأشده. نرم کوفته شده. نیک ساییده و سحق شده. همانند سرمۀ نرم سوده گشته: دو بار کوفتن و ازحریر فروکردن چون غباری. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هباء. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ / قُرْ رَ)
به نشاط رفتن هر رونده ای و تیز رفتن آن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). گفته میشود: ’من این هببت هباباً’،ای من این جئت ؟ (اقرب الموارد) ، بیدار شدن از خواب. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن تکه وقت گشنی. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، تیز شدن تکه. (منتهی الارب) ، بلند شدن شتر برای حرکت، گریختن. بهزیمت شدن، شروع کردن. (معجم متن اللغه) ، مدتی غایب بودن. (المنجد). گفته میشود: ’هب فلان حیناً ثم قدم’، مدتی غایب بود. ’این هببت عنا؟’، یعنی کجا غایب شدی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هبع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کمانی که در آن آتش اثر کرده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهباء. مؤنث اشهب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی. (ناظم الاطباء) ، مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی. (غیاث) :
با نور او چو خنجر حیدر شد
گلبن قوی چو دلدل شهبا شد.
ناصرخسرو.
کآن کوردل نیارد پذرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
ناصرخسرو.
به کمترین صلت از مجلس امیر عمید
خری بر آخر بندم چودلدل شهبا.
سوزنی.
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند.
خاقانی.
رجوع به شهباء شود.
- عنبر شهبا، عنبر اشهب. عنبر دورنگ. عنبر آمیخته به سپیدی:
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
منوچهری.
، استر سرکش گازگیرندۀ لگدزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جواد مجدزاده. (1326-1364 هجری قمری). ملقب به صهبا. مدیر ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان و جوانی فاضل و هنرمند و خوش قریحه و شاعر بود، وی پسر مرحوم شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی مدیر روزنامه های مشهور ندای وطن و کشکول و محاکمات (متوفی رمضان 1341 هجری قمری) است که پس از تکمیل تحصیل در تهران ابتدا به سرپرستی کاوشهای تاریخی شهر شاپور گازرون، سپس بریاست ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان منصوب گردید. مرحوم صهبا در دورۀ تصدی این مقام در تعمیر ابنیۀ تاریخی شهرهای فوق بخصوص اصفهان جهد بسیار بخرج داد مخصوصاً تعمیر گنبد مدرسه چهارباغ و مسجد شاه و قسمتهای مختلف مسجد جامع اصفهان از خدمات عمده اوست. وفات صهبا در تاریخ نهم جمادی الاخره سنۀ 1364 هجری قمری/ سی ویکم اردی بهشت 1324 هجری شمسی در اصفهان رخ داد ونعش آن مرحوم را بنابه وصیت خود او در جنب مزار بابارکن الدین در تخت فولاد اصفهان به خاک سپردند. صهبا در آخر عمر در اصفهان به نشر روزنامه ای ادبی و تاریخی به نام ’سرنوشت’ اشتغال داشت. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید و به دود ماند. نغام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن گرد پراکنده که چون آفتاب از روزنه تابد، نماید. (ترجمان تهذیب عادل). غبار یا چیزی شبیه به دود که در نور خورشید پراکنده باشد. (اقرب الموارد). مطلق غبار. غبار یا چیزی شبیه به دود که در هوا پراکنده باشد. (تاج العروس). آن چیز که چون نور خورشید از روزن تابد به شکل ستونی دیده شود، و در آن اجزاء لطیف گوناگونی است که دیده شوند و لمس نگردند. خدای تعالی اعمال کفار را در روز قیامت تشبیه به هباء کرده وفرماید: ’و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءمنثورا’. (قرآن 23/25). و بعضی تصور کرده اند مراد خداوند از کلمه ذره در آیۀ: ’فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره’ (قرآن 7/99 و8) همین هباء باشد. و نیز شعرا و نویسندگان، به هباء تشبیهاتی کرده اند. (صبح الاعشی، ج 2 ص 176) ، غبار و ریزه های خاک بلند رفته و پراکنده بر زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ذرات خاک پراکنده بر روی زمین. (اقرب الموارد) (تاج العروس). ابن شمیل گوید: ذرات خاک که باد بر هوا پراکند و بر روی بدن و لباس مردم نشیند. در عربی گفته میشود: ’اری فی السماء هباء’ و گفته نمیشود ’یومنا ذوهباء’ و نه ’ذوهبوه’. (تاج العروس) ، مردم کم عقل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، اهباء، (اصطلاح عرفانی) ماده ای که مصور بصوراجسام عالم است و همه از او پیدا میگردند و او را عنقاء گفته اند و حکماء هیولی خوانند. (فرهنگ مصطلحات عرفاء تألیف سید جعفر سجادی ص 425). و برای اطلاع بیشتر رجوع به تعریفات سید شریف چ استانبول ص 173 شود
وزنی برابر 11741824 از حبه یا 00000029% از غرام. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام درختی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). درختی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تارک سر. (لغت فرس اسدی) (برهان) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان) (انجمن آرا). چکاد. هپاک:
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کز اسب اندرآمد همانگه به خاک.
فردوسی.
زد کلوخی بر هباک آن فژاک
شد هباک او به کردار مغاک.
طیان مرغزی.
کسی که سر ننهد بر خط متابعتت
به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام).
، میان سر. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) ، قلۀ کوه، مادۀ ملونۀ لاک. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
کسب کننده و ورزندۀ حیله ساز. (ناظم الاطباء). ورزندۀ حیله ساز. (منتهی الارب). کاسب محتال. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). ذوالرمه گوید:
او مطعم الصید هبال لبغیته
الفی اباه بذاک الکسب یکتسب.
، شکاری فریبنده. (منتهی الارب). صیادی که ناگهان بر صید برآید. (ناظم الاطباء). شکارچی که شکار را بفریبد. (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). گفته شده: ’او مطعم الصید هبال لبغیته’. (اقرب الموارد). ذئب هبال، گرگ فریبنده. (ناظم الاطباء) ، صیاد. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید و به دود ماند، هبا در فارسی خوار ناچیز به گواژ، دور گرد گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب
تصویر هباب
سرمستی: شتر، تیز شدن نشاط شتردرفتن، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبات
تصویر هبات
جمع هبه، بخشش ها، دهش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبار
تصویر هبار
میمون پر پشم کپی پشمالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباک
تصویر هباک
فرق سر، تارک تارک سر فرق سر: (یکی گرز زد ترک را برهباک کزاسب اندرآمد همانگه بخاک) (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبال
تصویر هبال
کسب کننده و ورزنده حیله ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباء
تصویر هباء
((هَ))
گرد و غبار، جمع اهباء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباب
تصویر هباب
((هِ))
نشاط شتر در رفتن، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباک
تصویر هباک
((هِ))
تارک سر، قله کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبال
تصویر هبال
((هَ))
نام درختی است که از آن تیر سازند
فرهنگ فارسی معین