جدول جو
جدول جو

معنی هایط - جستجوی لغت در جدول جو

هایط
(رُ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 13 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو رامهرمز به اهواز. ناحیه ای است جلگه ای، گرمسیر مالاریایی و دارای 140 تن سکنۀ عربی و فارسی زبان میباشد. از آب چاه مشروب میشود. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد. اهالی از طایفۀکعبی شادگانی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هایم
تصویر هایم
سرگردان، سرگشته، متحیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هایل
تصویر هایل
ترساننده، ترس آور، هولناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایط
تصویر غایط
سرگین، پلیدی انسان، زمین پست، مغاک، موضع قضای حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هابط
تصویر هابط
فرودآینده
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
هائل. ترسناک. رجوع به هائل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از نواحی یمامه است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. (معجم البلدان ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حیط بر وزن نمط و در مشهد حیطه بر وزن بیضه گویند. (حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
لاغر از بیماری و گوشت رفته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). لاغر. (اقرب الموارد) ، شتر لاغر وباریک اندام. (لسان العرب) ، ناقۀ لاغر. ماده شتر باریک اندام و لاغر. (معجم متن اللغه) (لسان العرب). اشتر لاغر. (مهذب الاسماء) ، گاو وحشی. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، گاو لاغر. (لسان العرب). عبید بن ابرص گوید:
و کان اقتادی تضمن نسعها
من وحش أورال، هبیط مفرد.
(از لسان العرب).
، زمین باریک. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ زُ)
گرد آمدن واصلاح امور کردن قوم میان خود. ضد تمایط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بانگ وفریاد کردن، مهایطه، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، نزدیک گردیدن، دور شدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، ضعیف و ناتوان شمردن، (از اقرب الموارد)، هایط هیاطاً فلاناً، استضعفه، (اقرب الموارد)،
اضطراب و رفت و آمد: هم فی هیاط و میاط، أی اضطراب و مجی ٔ و ذهاب، (اقرب الموارد)،
دیوار کشیدنی بلند گرداگرد شهر باشد، (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
فرودآورنده. نازل شونده. فرودآینده. (ازمنتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فرودآینده و هبوطکننده. (فرهنگ نظام). آنکه فرود می آید. به زیرشونده. نازل. به زیرآینده، (اصطلاح نجوم) رجوع به هبوط شود:
اگر ز عزم و ز حزم تو آفریده شدی
به طبع راجع و هابط نیامدی اختر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
توما، مستشرق انگلیسی، به سال 1636 به دنیا آمد، زبانهای شرقی را در دانشگاه کمبریج آموخت، وی با کمک والتون، تورات را به زبانهای عربی، فارسی، لاتین و سریانی ترجمه و منتشر کرد، وفات وی به سال 1703 اتفاق افتاد، (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
شخص افسانه ای است که برطبق اساطیر ارامنه جد اعلای این قوم بشمار میرود و گویند از نسل یافث بن نوح میباشد و در موقع بنای برج بابل حضورداشته، بعداً حاضر به اطاعت و فرمانبرداری از بلوس نشد و با 300 تن از پیروان خویش به سواحل دریاچۀ وان منتقل گشت و بنای محاربه را با بلوس گذاشت و او رابه خاک و خون غلطانید و گویند وی 400 سال زندگی کردو به سال 2265 قبل از میلاد درگذشت، (قاموس الاعلام ترکی)
ویلیام، از مشاهیر جهانگردان انگلیسی (1652-1715 میلادی). وی دوبار بگرد جهان برآمده است یکی از 1673 تا 1691 و دیگری از 1699 تا 1701 میلادی. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
غائط. مقابل بول. براز. مدفوع. گه. گوه. ککه. پلیدی. عذره. حدث مردم. نجاست، زمین پست فراخ و کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وقت قضای حاجت به طرف زمین پست روند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
فروهشته شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). المسترخی البطن. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، کشت درهم پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). الزرع الملتف. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده: (نشان مهر تودرطبع لعبتی مطبوع خیال کین تو دردیده صورتی هایب) (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایج
تصویر هایج
جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایل
تصویر هایل
ترساننده. یا مرض هایل. مرض سخت موحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هابط
تصویر هابط
فرود آورنده، نازل شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط
تصویر غایط
پلیدی، مدفوع، گوه، ککه، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایط
تصویر حایط
دیوار بست، دیوار جدار، جمع حیطان حیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاید
تصویر هاید
((یِ))
توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایج
تصویر هایج
((یِ))
برانگیزنده، جوشش، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایل
تصویر هایل
((یِ))
هولناک، ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایم
تصویر هایم
((یِ))
شیفته، پریشان حال، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هابط
تصویر هابط
((بِ))
فرود آینده، نازل، ستاره هبوط کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایط
تصویر غایط
((یَ))
زمین پست، مدفوع انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حایط
تصویر حایط
((یِ))
دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایش
تصویر هایش
تصدیق، تایید
فرهنگ واژه فارسی سره
براز، بول، پلیدی، جعل، سرگین، سنده، عذره، نجاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراس انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد