به لغت زند و پازند تخم مرغ را گویند، تخم ماکیان، (برهان) (ناظم الاطباء)، به وزن و معنی خاگ یعنی تخم مرغ، (فرهنگ رشیدی)، تخم ماکیان و مرغهای دیگر، (لسان العجم)، دهن دره، خمیازه، بیاستو، آسا، در لغت نامۀ اسدی در معنی کلمه بیاستو گوید: بیاستو، دهان دره بودو فارسیان هاک خوانند، (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 414)
به لغت زند و پازند تخم مرغ را گویند، تخم ماکیان، (برهان) (ناظم الاطباء)، به وزن و معنی خاگ یعنی تخم مرغ، (فرهنگ رشیدی)، تخم ماکیان و مرغهای دیگر، (لسان العجم)، دهن دره، خمیازه، بیاستو، آسا، در لغت نامۀ اسدی در معنی کلمه بیاستو گوید: بیاستو، دهان دره بودو فارسیان هاک خوانند، (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 414)
قرار، آرام، آرامش، برای مثال دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی - ۱/۱۸۷) صبر و شکیبایی، برای مثال گمان مبر که مرا بی تو جای هال بود / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بود (دقیقی - ۹۸) اتاقی در ساختمان که اتاق پذیرایی را به اتاق های خواب پیوند می دهد، سرسرا در چوگان میله هایی نظیر دروازۀ فوتبال که با سنگ و گچ در کنارۀ میدان چوگان بازی درست می کردند هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، لاچی، قاقله، خیربوا، هیل
قرار، آرام، آرامش، برای مِثال دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی - ۱/۱۸۷) صبر و شکیبایی، برای مِثال گمان مبر که مرا بی تو جای هال بُوَد / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بُوَد (دقیقی - ۹۸) اتاقی در ساختمان که اتاق پذیرایی را به اتاق های خواب پیوند می دهد، سرسرا در چوگان میله هایی نظیر دروازۀ فوتبال که با سنگ و گچ در کنارۀ میدان چوگان بازی درست می کردند هِل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، لاچی، قاقُلِه، خیربُوا، هیل
بیم، ترس، نگرانی، ملاحظه، پروا مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته می شود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور می رود باک داشتن: ترس داشتن، اندیشه داشتن
بیم، ترس، نگرانی، ملاحظه، پروا مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته می شود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور می رود باک داشتن: ترس داشتن، اندیشه داشتن
نام یکی از برادران پیران ویسه است که پس از جنگ دوازده رخ با برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت و گستهم ایشان را تعاقب کرد و به قتل آورد. (برهان) : ور امید داری که خسرو به مهر گشاید بدین گفته های تو چهر گروگان و آن خواسته هرچه هست چو لهاک و روئین خسروپرست گسی کن به زودی به نزدیک شاه سوی شهر ایران گشاده ست راه. فردوسی. حکیم فردوسی داستان راه توران گرفتن لهاک و فرشیدورد را پس از مرگ پیران و زنهار خواستن لشکر توران از ایران به سبب نداشتن سردار و رفتن گستهم از پی آن دو و کشته شدن آن دو به دست گستهم چنین آرد: بدانست لهاک و فرشیدورد کشان نیست هنگام ننگ و نبرد همی راست گویند لشکر همه تبه گردد از بی شبانی رمه بپدرود کردن گرفتند ساز بیابان گرفتند و راه دراز درفشی گرفته به دست اندرون پر از درد دل، دیدگان پر ز خون برفتندبا نامور ده سوار دلیران و شایستۀ کارزار به ره بر سواران ایران بدند نگهبان راه دلیران بدند برانگیختند اسب ترکان ز جای طلایه بیفشرد بر جای پای یکی ناسگالیده شان جنگ خاست که از خون زمین گشت چون لاله راست ز ترکان جز آن دو سرافراز گرد ز دست طلایه کسی جان نبرد پس از دیده گه دیده بان کرد غو که ای سرفرازان و گردان نو از این لشکر ترک دو نامدار برون رفت با نامور ده سوار... چو بشنید گودرز، گفت این دو مرد نبد جز که لهاک و فرشیدورد... گر ایشان ز ایران به توران شوند بر این لشکر آید همانا گزند که جوید کنون نام نزدیک شاه بپوشد سر خود به رومی کلاه شود نزد لهاک وفرشیدورد برآرد ز هر دو به شمشیر گرد ندادند پاسخ بجزگستهم که بود اندرآورد شیر دژم... بپوشید گستهم درع نبرد ز گردان کرا دید پدرود کرد برون تاخت از لشکر خویش و رفت به جنگ دو ترک سرافراز تفت... خبر شد به بیژن که گستهم رفت به آورد لهاک و فرشید تفت گمانی چنان برد بیژن که اوی چو تنگ اندرآیدبه دشت دغوی نباید که لهاک و فرشیدورد برآرند از او گرد روزنبرد... کمر بست و برساخت مر جنگ را به زین اندر آورد شبرنگ را... همی تاخت بیژن پس گستهم که ناید ز توران بر او بر ستم چو از رودلهاک و فرشیدورد گذشتند پویان به کردار گرد به یک ساعت از هفت فرسنگ راه برفتند ایمن ز ایران سپاه یکی بیشه دیدند و آب روان بدو اندرون سایه گاه گوان به بیشه درون مرغ و نخجیرو شیر درخت از بر و سبزه و آب زیر به نخجیر کردن فرودآمدند از آن تشنگی سوی رود آمدند بگشتند بر گرد آن مرغزار فکندند بسیار مایه ی شکار برافروختند آتش و زآن کباب بخوردند و کردند سر سوی آب فروهشت لهاک، و فرشیدورد به سر بر همی پاسبانیش کرد رسید اندر آن جایگه گستهم که بودند گردان توران به هم نوند اسب او بوی اسبان شنید خروشی برآورد و اندردمید سبک اسب لهاک هم زین نشان خروشی برآورد چون بیهشان دوان سوی لهاک فرشیدورد شد او را ز خواب خوش آگاه کرد بدو گفت برخیز از آن خواب خوش به مردی سر بخت بد را بکش... هلا زود بشتاب کآمد سپاه از ایران و بر ما گرفتند راه نشستند بر اسب هر دو سوار کشیدند پویان از آن مرغزار پدید آمد از دور پس گستهم ندیدند با او سواری به هم گرفتند با یکدگر گفتگوی که یک تن سوی ما نهاده ست روی جز از گستهم نیست کآمد به جنگ درفش دلیران گرفته به چنگ گریزان نباید شد از پیش اوی مگر کاندرآرد بر این دشت روی نیابد رهایی ز ما گستهم مگر بخت بد کرد خواهد ستم از آنجا به هامون نهادند روی پس اندر دمان گستهم کینه جوی بیامد چو نزدیک ایشان رسید چو شیر ژیان نعره ای برکشید بر ایشان ببارید تیر خدنگ چو فرشیدورد اندرآمد به جنگ یکی تیغ زد بر سرش گستهم که با خون برآمیخت مغزش به هم نگون شد هم اندر زمان جان بداد شد آن نامور گرد ویسه نژاد چو لهاک روی برادر بدید بدانست کز کارزار آرمید... ز دردش روانش به سیری رسید کمان را به زه کرد و اندرکشید بینداخت تیری سوی گستهم همی از دو دیده ببارید نم درانداخت آن و بینداخت این نیفتاد تیر یکی بر زمین شدند آن زمان خسته هر دو سوار به شمشیر کردند پس کارزار یکایک بر او گستهم دست یافت عنان را بپیچید و اندرشتافت به گردنش برزد یک تیغ تیز برآورد ناگاه از او رستخیز سرش زیر پای اندرآمد چو گوی سر آمد همه رزم و پیکار اوی
نام یکی از برادران پیران ویسه است که پس از جنگ دوازده رخ با برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت و گستهم ایشان را تعاقب کرد و به قتل آورد. (برهان) : ور امید داری که خسرو به مهر گشاید بدین گفته های تو چهر گروگان و آن خواسته هرچه هست چو لهاک و روئین خسروپرست گسی کن به زودی به نزدیک شاه سوی شهر ایران گشاده ست راه. فردوسی. حکیم فردوسی داستان راه توران گرفتن لهاک و فرشیدورد را پس از مرگ پیران و زنهار خواستن لشکر توران از ایران به سبب نداشتن سردار و رفتن گستهم از پی آن دو و کشته شدن آن دو به دست گستهم چنین آرد: بدانست لهاک و فرشیدورد کشان نیست هنگام ننگ و نبرد همی راست گویند لشکر همه تبه گردد از بی شبانی رمه بپدرود کردن گرفتند ساز بیابان گرفتند و راه دراز درفشی گرفته به دست اندرون پر از درد دل، دیدگان پر ز خون برفتندبا نامور ده سوار دلیران و شایستۀ کارزار به ره بر سواران ایران بدند نگهبان راه دلیران بدند برانگیختند اسب ترکان ز جای طلایه بیفشرد بر جای پای یکی ناسگالیده شان جنگ خاست که از خون زمین گشت چون لاله راست ز ترکان جز آن دو سرافراز گرد ز دست طلایه کسی جان نبرد پس از دیده گه دیده بان کرد غو که ای سرفرازان و گردان نو از این لشکر ترک دو نامدار برون رفت با نامور ده سوار... چو بشنید گودرز، گفت این دو مرد نبد جز که لهاک و فرشیدورد... گر ایشان ز ایران به توران شوند بر این لشکر آید همانا گزند که جوید کنون نام نزدیک شاه بپوشد سر خود به رومی کلاه شود نزد لهاک وفرشیدورد برآرد ز هر دو به شمشیر گرد ندادند پاسخ بجزگستهم که بود اندرآورد شیر دژم... بپوشید گستهم درع نبرد ز گردان کرا دید پدرود کرد برون تاخت از لشکر خویش و رفت به جنگ دو ترک سرافراز تفت... خبر شد به بیژن که گستهم رفت به آورد لهاک و فرشید تفت گمانی چنان برد بیژن که اوی چو تنگ اندرآیدبه دشت دغوی نباید که لهاک و فرشیدورد برآرند از او گرد روزنبرد... کمر بست و برساخت مر جنگ را به زین اندر آورد شبرنگ را... همی تاخت بیژن پس گستهم که ناید ز توران بر او بر ستم چو از رودلهاک و فرشیدورد گذشتند پویان به کردار گرد به یک ساعت از هفت فرسنگ راه برفتند ایمن ز ایران سپاه یکی بیشه دیدند و آب روان بدو اندرون سایه گاه گوان به بیشه درون مرغ و نخجیرو شیر درخت از بر و سبزه و آب زیر به نخجیر کردن فرودآمدند از آن تشنگی سوی رود آمدند بگشتند بر گرد آن مرغزار فکندند بسیار مایه ی شکار برافروختند آتش و زآن کباب بخوردند و کردند سر سوی آب فروهشت لهاک، و فرشیدورد به سر بر همی پاسبانیش کرد رسید اندر آن جایگه گستهم که بودند گردان توران به هم نوند اسب او بوی اسبان شنید خروشی برآورد و اندردمید سبک اسب لهاک هم زین نشان خروشی برآورد چون بیهشان دوان سوی لهاک فرشیدورد شد او را ز خواب خوش آگاه کرد بدو گفت برخیز از آن خواب خوش به مردی سر بخت بد را بکش... هلا زود بشتاب کآمد سپاه از ایران و بر ما گرفتند راه نشستند بر اسب هر دو سوار کشیدند پویان از آن مرغزار پدید آمد از دور پس گستهم ندیدند با او سواری به هم گرفتند با یکدگر گفتگوی که یک تن سوی ما نهاده ست روی جز از گستهم نیست کآمد به جنگ درفش دلیران گرفته به چنگ گریزان نباید شد از پیش اوی مگر کاندرآرد بر این دشت روی نیابد رهایی ز ما گستهم مگر بخت بد کرد خواهد ستم از آنجا به هامون نهادند روی پس اندر دمان گستهم کینه جوی بیامد چو نزدیک ایشان رسید چو شیر ژیان نعره ای برکشید بر ایشان ببارید تیر خدنگ چو فرشیدورد اندرآمد به جنگ یکی تیغ زد بر سرش گستهم که با خون برآمیخت مغزش به هم نگون شد هم اندر زمان جان بداد شد آن نامور گرد ویسه نژاد چو لهاک روی برادر بدید بدانست کز کارزار آرمید... ز دردش روانش به سیری رسید کمان را به زه کرد و اندرکشید بینداخت تیری سوی گستهم همی از دو دیده ببارید نم درانداخت آن و بینداخت این نیفتاد تیر یکی بر زمین شدند آن زمان خسته هر دو سوار به شمشیر کردند پس کارزار یکایک بر او گستهم دست یافت عنان را بپیچید و اندرشتافت به گردنْش ْ برزد یک تیغ تیز برآورد ناگاه از او رستخیز سرش زیر پای اندرآمد چو گوی سر آمد همه رزم و پیکار اوی
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
ملحی است معدنی و بلوری شکل و ترکیب آن عبارت است از سولفات مضاعف آلومینیوم با یکی از فلزات قلیایی است. این فلزات همه متحدالشکل و به صورت سیستمهای منظم با 24 ملکول آب متلور میشوند. مزه آنها شیرین و قابض است و معمولا در آب حل میگردند جمع زاجات. یا زاج آهن زاج سبز. یا زاج ابیض زاج سفید. یا زاج احمر قسمتی از زاج سفید مایل به سرخی است وجوف آن سیاه و با تجاویف و ثقبه ها و غلیظ تر از دیگر اقسام و در جمیع افعال مانند آنهاست. یا زاج اخضر زاج سبز. یا زاج اسود زاج کفشگران. یا زاج اساکفه زاج کفشگران. یا زاج اصفر زاج زرد. یا زاج بلور زاج سفید شب یمانی. یا زاج پتاسیم (پطاسیم) زاج معمولی. یا زاج زرد بهترین قسم زاج است و افضل آن برنگ طلایی و درخشنده است و سوخته آن لطیفتراست زاج اصفر. یا زاج سبز سولفات دوفر زاج آهن. یا زاج سفید زاج معمولی سولفات مضاعف پتاس و آلمین. یا زاج سیاه زاج کفشگران. یا زاج کبود کات کبود سولفات مس. یا زاج کفشگران قسمی از زاج سفید است که چون آب بدان رسد سیاه گردد طبیعت آن مانند اقسام دیگر و قابضتر از آنهاست زاج اساکفه مالیطرنا ملیطرنا. یا زاج معمولی مرکب از یک ملوکول سولفات آلومینیوم و یک ملکول سولفات پتاسیم و 24 ملکول آب و آن جسمی است سفید رنگ در آب سرد کم محلول ولی در آب گرم محلول است دارای طعمی قابض است و در 100 درجه حرارت آب خود را از دست میدهد و در حرارت بیشتر به شکلی مخصوص شبیه به قارچ در می آید. سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند
ملحی است معدنی و بلوری شکل و ترکیب آن عبارت است از سولفات مضاعف آلومینیوم با یکی از فلزات قلیایی است. این فلزات همه متحدالشکل و به صورت سیستمهای منظم با 24 ملکول آب متلور میشوند. مزه آنها شیرین و قابض است و معمولا در آب حل میگردند جمع زاجات. یا زاج آهن زاج سبز. یا زاج ابیض زاج سفید. یا زاج احمر قسمتی از زاج سفید مایل به سرخی است وجوف آن سیاه و با تجاویف و ثقبه ها و غلیظ تر از دیگر اقسام و در جمیع افعال مانند آنهاست. یا زاج اخضر زاج سبز. یا زاج اسود زاج کفشگران. یا زاج اساکفه زاج کفشگران. یا زاج اصفر زاج زرد. یا زاج بلور زاج سفید شب یمانی. یا زاج پتاسیم (پطاسیم) زاج معمولی. یا زاج زرد بهترین قسم زاج است و افضل آن برنگ طلایی و درخشنده است و سوخته آن لطیفتراست زاج اصفر. یا زاج سبز سولفات دوفر زاج آهن. یا زاج سفید زاج معمولی سولفات مضاعف پتاس و آلمین. یا زاج سیاه زاج کفشگران. یا زاج کبود کات کبود سولفات مس. یا زاج کفشگران قسمی از زاج سفید است که چون آب بدان رسد سیاه گردد طبیعت آن مانند اقسام دیگر و قابضتر از آنهاست زاج اساکفه مالیطرنا ملیطرنا. یا زاج معمولی مرکب از یک ملوکول سولفات آلومینیوم و یک ملکول سولفات پتاسیم و 24 ملکول آب و آن جسمی است سفید رنگ در آب سرد کم محلول ولی در آب گرم محلول است دارای طعمی قابض است و در 100 درجه حرارت آب خود را از دست میدهد و در حرارت بیشتر به شکلی مخصوص شبیه به قارچ در می آید. سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند