جدول جو
جدول جو

معنی هاوهاو - جستجوی لغت در جدول جو

هاوهاو
رجوع به هاو شود
لغت نامه دهخدا
هاوهاو
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
تصویری از هاوهاو
تصویر هاوهاو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاوچاو
تصویر چاوچاو
سر و صدای پرنده به هنگام خطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوهو
تصویر هوهو
صدایی که از وزیدن بادهای سخت یا هیاهوی مردم به گوش برسد، صدای برخی از مرغان خوش آواز، صدای مرغ شب، برای مثال چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو / منه ز دست پیاله چه می کنی هی هی (حافظ - ۸۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوهام
تصویر اوهام
وهم ها، گمان ها، خیال ها، شبح ها، ذهن ها، ترس ها، جمع واژۀ وهم
فرهنگ فارسی عمید
حکایت آواز از قبیل باد و غیره، (یادداشت مؤلف)، اسم صوت بعضی مرغان چون کبوتر و جز آن،
- هوهو زدن، آواز برآوردن:
چو گل نقاب برافکند و مرغ هوهو زد
منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی،
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هیهات. (ناظم الاطباء). رجوع به هیهات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد ضعیف بددل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وهط. خصومتها. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وهق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کمندها. (آنندراج). رجوع به وهق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج).
- در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن:
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.
سعدی.
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.
سعدی.
- اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام نهر بزرگی است در ایالات متحده آمریکای شمالی و از بهم پیوستن دو رود آلغانی و مونونگالا به وجود آمده و در ابتدا بسوی مغرب و بعد بسمت جنوب و آنگاه باز بطرف مغرب وبالاخره بجانب جنوب غربی متمایل و روان میگردد و از بین دو شهر سین سیناتی، و لوئی سویل میگذرد و بعد از جریان و طی مسافت قریب به 1600 کیلومتر در نزدیکی شهر جفرسون به شط میسی سیپی وارد می گردد. (قاموس الاعلام)
یکی از جماهیری است که ایالات متحده را در آمریکای شمالی بوجود آورده اند این قطعه بنام رودی که در حدود شرقی آن روان است، نامیده شده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 65000 گزی جنوب مهاباد. دارای 45 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در تداول، آری، در مقابل نه: یا ها یا نه، نه ها، نه، نه، نه ها گفت نه نه، یعنی هیچ نگفت:
پریرویان مه سیما سلامی ها علیکی نه
لغت نامه دهخدا
شهری بوده است در جنوب دریاچۀ زره بار کردستان، واقع در کوهستان زاگرس که در قرن هفتم قبل از میلاد در اورامان بوسیلۀ دولت آشور بنا شد، آشوریان آنجا را کرسی ولایتی بزرگ کردند و آن را ’کارشاروکین’ نامیدند، حاکم این شهر که دست نشاندۀ دولت آشور بود در گزارشی که به سناخریب پادشاه آشور داد مینویسد که در اطراف ما (شهر هارهار) آرامشی برقرار است، امادر نواحی جنوب ایشپه بره که دوست آشور است دوچار جنگ است و واکسار (هوخشتره) توطئه بر ضد حاکم شهر خود دیده است، هوخشتره پادشاه مادی در حدود 615 قبل از میلاد شهر هارهار، واقع در ایالت قدیم لولویی را به تصرف آورد و به این ترتیب راه او بجانب شمال آشور بازشد، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در زبان اوستایی ’هاونن’ یکی از هشت مقام روحانی دین مزدیسنا است. هاونان بزرگترین پیشوای دارای درجۀ نخستین بوده که به تهیه کردن هوم گماشته میشده است. (یشتها ج 1 ص 469 و 624)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هیهات. (ناظم الاطباء). رجوع به هیهات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ، زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن ’هی ٔ’ باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً، خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هأهاء بالابل، خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. (یا برای علف هی ٔهی ٔ و برای آب جی ٔجی ٔ). اسم آن هی ٔ و جی ٔ. (معجم متن اللغه) ، به قهقه خندیدن. هأهاء الرجل، خندید به صدای بلند، به قهقهه، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده، مؤنث آن هأهاءه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خوب تفتیش کردن، (آنندراج)، تفحص و تجسس و تفتیش، (برهان)، کاوش، (غیاث)، از ’کاویدن’، بمعنی کاویدن با شدت و حدت، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
شور شور اندر گرفت و کاوکاو،
رودکی،
، ژکیدن، (اسدی)، آواز دادن، (غیاث) (سراج اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوهام
تصویر اوهام
خیالات
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه هاف هاف کند. یا پیر هافهافو. پیری که دندانهای او افتاده و مخارج حروف او بجا و درست نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی ازهشت مقام روحانی دین زردشتی ازین قرار زتوتر هاونن اتروخش فربرترظبرت آسناتر رئتویشکر سرئوشاورز زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است ودرمیان دیگر هاونان دارای نخستین پایه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاها
تصویر هاها
مرد نیک خندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوهام
تصویر اوهام
((اَ یا اُ))
جمع وهم، گمان ها، خیالات، پندارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاهای
تصویر هاهای
هیاهو، شور و غوغا، فریاد و ناله ماتم زدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاونان
تصویر هاونان
((وَ))
یکی از هشت مقام روحانی دین زردشتی از این قرار، زئوتر، هاونن، اتروخش، فربرتر، آبرت، آسناتر، رئثویشکر، سرئثوشاورز، زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است و در میان دیگر هاوانان دارای نخستین پایه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
((وْ))
کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاوچاو
تصویر چاوچاو
ناله و زاری، سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی به لانه او تجاوز نماید تا بچه اش را بگیرد
فرهنگ فارسی معین
احلام، پندارها، خرافات، خیالات، وهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم نمونا
فرهنگ گویش مازندرانی