جدول جو
جدول جو

معنی اوهام

اوهام((اَ یا اُ))
جمع وهم، گمان ها، خیالات، پندارها
تصویری از اوهام
تصویر اوهام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اوهام

اوهام

اوهام
وهم ها، گمان ها، خیال ها، شبح ها، ذهن ها، ترس ها، جمعِ واژۀ وهم
اوهام
فرهنگ فارسی عمید

اوهام

اوهام
جَمعِ واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج).
- در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن:
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.
سعدی.
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.
سعدی.
- اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
لغت نامه دهخدا

اسهام

اسهام
جمع سهم، بون ها در تازی به جای اسهام گفته میشود پشک انداختن، بسیار سخنی سخن دراز کردن جمع سهم بهره ها بخشها. توضیح در عربی جمع سهم بمعنی بهره (اسهم) آمده
فرهنگ لغت هوشیار