جدول جو
جدول جو

معنی هاو - جستجوی لغت در جدول جو

هاو
کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن استعمال میکنند، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
هاو
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
تصویری از هاو
تصویر هاو
فرهنگ لغت هوشیار
هاو
((صت.))
کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن بر زبان رانند
تصویری از هاو
تصویر هاو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاون
تصویر هاون
ظرف فلزی استوانه ای از جنس چوب، سنگ که در آن چیزی می کوبند یا می سایند، کابیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هام
تصویر هام
همّ، حزن انگیز، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاج
تصویر هاج
متحیر، سرگشته، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاس
تصویر هاس
بیم، ترس
دیگر، نیز، برای مثال طیبتی کردم و پشیمانم / تا چنین چیزها نگویم هاس (عثمان مختاری - ۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
جوغن. جواز. چپسین. مهراس. کماره. ابزاری که در آن چیزی را می کوبند و نرم می کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی فلزی (غالباً مسی) یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند. (حاشیۀ برهان). جوازمانندی است که در آن چیزی کوبند. (منتهی الارب) :
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.
سعدی.
هاون یکی از آلات و ابزار مقدس پرستشگاه مزدیسنان بوده و گیاه هوم در آن کوبیده و فشرده میشده و شربت مقدس هوم ساخته میشده است. موبد مأمور تهیه شربت هوم هاونان نام داشته و دارای درجۀ نخستین بوده است. (یشتها ج 1 ص 469). رجوع به هاونان شود، به لغت زند و پازند نام گاه اول است از جملۀ پنج گاه یعنی پنج وقت عبادتی که زردشت قرار داده بوده و تابعان او میکردند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به هاونگاه شود، کنایه ازفرج زن یعنی موضع جماع ایشان هم هست. فرج زن. (برهان) (ناظم الاطباء). این کلمه در عربی به صورتهای هاون و هاون و هاوون آمده است.
- دستۀ هاون، ابزاری از سنگ و یا فلز و یا چوب که بدان در هاون چیزی را کوبند:
ببند ار کحل دین خواهی کمر چون دستۀ هاون
به پیش آنکه ارواحند هاونکوب دکانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رهاب. آبراهه. (از یادداشت مؤلف). آبگذر و ممر آب. (ناظم الاطباء). آبراهه. (آنندراج) ، نهر، قنات و کاریز، مسافر از روی آب. (ناظم الاطباء). سیاح و مسافر بحر و دریا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
به لغت زند و پازند امت را گویند مطلقاً یعنی امت هر پیغمبر. هاوشت، متعلق و وابسته. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
ازروستاهای قاسان جزء رستاق طبرش. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
هاون. رجوع به هاوون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج). رجوع به رهاوی شود
لغت نامه دهخدا
ملخ، جراد، (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اذا اجدب الناس اتی الهاوی و العاوی، العاوی: الذئب وقال ابن الاعرابی انما هوالغاوی بالعین معجمه، هوالجراد و هو الغوغاء، و الهاوی: الذئب، لان الذئاب تهوی الی خصب، و قالوا: اذا اخصب الزمان جاء الغاوی و الهاوی، و قالوا: اذا جأت السنه جاء معها اعوانها یعنی الجراد و الذئآب، (تاج العروس)، گرگ، ذئب، (تاج العروس) (معجم متن اللغه)، مگس، ذباب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هوادار، ذوالهواء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)،
حرف الف از حروف الفبا را گویند به جهت وسعت داشتن مخرج آن برای هوا در هنگام تلفظ، (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
لو، دومین بندر فرانسه و مرکز ایالت سن ماریتیم در آن کشور که در مصب رود سن به دریای مانش واقع شده و در 143 میلی شمال غربی پاریس و 55 میلی مغرب روئن قرار دارد، جمعیت آن بر طبق آمار سال 1954 میلادی 137175 تن بوده است، لوهاور بوسیلۀ خط آهن با پاریس مربوط است و نیز لنگرگاه بزرگ کشتی های عظیم تجارتی است که بتمام نقاط عالم مخصوصاً آمریکا آمد و رفت دارند، این شهر دارای مدارس متوسطه و مدارس صنعتی و مدرسه تجارت و یک کتابخانه محتوی 300000 جلد کتاب، یک موزه، انجمن های گوناگون علوم و فنون زراعت و تجارت، ابنیه و عمارات عالی، کارخانه های کشتی سازی، ریخته گری و غیره میباشد و نیز تجارت فعال و پر حرارتی دارد، (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از ناحیۀ کردنشین کرمانشاهان و همان زهاب حالیه است. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاوی
تصویر هاوی
هاویه: هاویه در فارسی دوزخ، مغاک، دره ژرف، مادر فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی فلزی یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاون
تصویر هاون
((وَ))
ظرفی آهنی یا سنگی که در آن چیزی را می کوبند یا می سایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هال
تصویر هال
قرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هال
تصویر هال
سرسرا، تالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
امروز هاون مرسوم و متداول نیست، فقط در برخی لابراتورهای شیمیایی نوعی هاون چینی یافت می شود که در آن داروهای بسیار قلیل و حساس را می کوبند ولی در گذشته، هاون چنان لازمه زندگی بود که حتی هاون های سنگی را روی خانه خرید و فروش می کردند و کسی که خانه را می فروخت، هاون سنگی آن را نمی برد و برای صاحب بعدی باقی می گذاشت. معبران، هاون و دسته آن را دو چیز لازم و ملزم تشخیص داده اند. مثل دو دست که با هم کار می کنند. دو دیده که با هم می بینند و دو پا که متفقا سنگینی بدن را تحمل می کنند. ابن سیرین، هاون و دسته اش را دو شریک دانسته که لازم و ملزوم و متفق یکدیگرند که اگر یکی نباشد دیگری بی مصرف باقی می ماند. اگر در خواب ببینید هاونی بدون دسته دارید اشاره به همین معنی است که چیزی در زندگی شما هست که مکمل خود را از دست داده یا ابین چیز ناقص بعدا یافت می شود. اگر در خواب دیدید که در هاون چیزی می کوبید، در صورتی که آن چیز خوب و مفید و شیرین باشد خوب است و نعمت و خوبی تلقی می گردد ولی اگر مکروه و بد بود، غم و رنج و گرفتاری است. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کمک متقابل در واگذاری گاو و اسب جهت شخم زمین یا کارهای زراعی.، بمال، بمالان، بزن و ببر
فرهنگ گویش مازندرانی
شد، انجام شد، از اصوات تنبیه و آگاهی است
فرهنگ گویش مازندرانی