جدول جو
جدول جو

معنی هامبرو - جستجوی لغت در جدول جو

هامبرو
گلابی جنگلی، بارانک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامرز
تصویر هامرز
(پسرانه)
نام سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هم رو
تصویر هم رو
رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامبو
تصویر بامبو
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، طباشیر، تباشیر، ثلج چینی، نی هندی، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رو
تصویر هم رو
باهم رونده، همراه، هم سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امبرود
تصویر امبرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، مرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
روبر. آهنگساز فرانسوی (1677-1628 میلادی). در پاریس بدنیا آمد. یکی از مؤسسین اپرای جدید فرانسه است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از ایالات ایتالیا واقع در ناحیۀ مرکزی آن کشور، بین ایالات توسکان، مارش، آبروز و ایالت مرکزی. شهرهای مهم آن فولژینیوم وسنا گالیکا و ایگویوم است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
امرود. (ناظم الاطباء) :
فروناگذشته بگیرد گلو
چو ناپخته باشد هنوز انبرو.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 126 الف).
و رجوع به امرود شود، فرستاده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برخاستن: انبعث فلان لشأنه، یعنی برخاسته بکار خود رفت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندفاع. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُوْ)
تامبوف. شهری است در روسیۀ شوروی که 121300 تن سکنه دارد. قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه ’تامبوف’ آرد: نام شهر و مرکز ایالتی است بهمین نام در روسیه و در 508هزارگزی جنوب شرقی مسکو بر کنار رود ’تزنه’ واقع است و 27000 تن سکنه و مدرسه نظامی و مدرسه مخصوصی برای دختران اعیان و کارخانه های زاج و دستگاههای طناب بافی و غیره دارد. تجارت آنجا پررونق است و تزار میخائیل رومانف این شهر را بسال 1636 میلادی بنا نهاده است. رجوع بمادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
بزرگترین بندر آلمان که در دهانۀ رود الب در دریای شمال واقع است، این شهر بعد از برلین بزرگترین شهرهای این کشور میباشد، 34 بازرگانی آلمان از طریق این بندر انجام میشود و چون در دهانۀ رود الب قرار گرفته و این رود قابل کشتیرانی است، طبعاً این وضع به بازرگانی این بندر کمک بزرگی کرده، ماشین آلات، پارچه و مواد شیمیائی قسمتی توسط راه آهن و پاره ای بوسیلۀ راههای آبی از نقاط مختلف آلمان به این بندر وارد و به بازارهای دنیا برای فروش صادر میشوند، هامبورگ مرکز قندسازی، تصفیۀ نفت، فلزکاری و کشتی سازی آلمان است، جمعیت آن مطابق آمار سال 1950م، 160560 تن میباشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامقبول. ناپسندیده، نامرحوم. نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 2000گزی جنوب باختری خمین. هوایی معتدل و 100 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندرقند و انگور و پنبه است و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پیر. ژنرال فرانسوی. در سن سباستین بدنیا آمد (1842- 1770 میلادی). وی در جنگ واترلو مقاومت بی نظیری از خود نشان داد و بالاخره به محاصره افتاد و تسلیم شد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام قصبه ای است در ایالت آلپ علیا در کشور فرانسه و دارای 3100 تن سکنه است. کلیسای بزرگ و مشهوری دارد که در قرون وسطی زیارتگاه مسیحیان کاتولیک بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهری تجارتی است در ناحیۀ باویر آلمان که حدود پنجاه هزارتن جمعیت دارد، این شهرتوسط ساکسن ها در قرن نهم میلادی بنا شده و نخستین کلیسای آنرا شارلمانی برپاکرده است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
لیاقت. شأن. درجه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است از فرانسه و بلژیک که از ایالت ایسن سرچشمه گرفته پس از آنکه لاندرسی و مبوژ را مشروب میکند به رودخانه مز در نامور می پیوندد، طول این رودخانه 190 کیلومتر است، محل پیروزی انگلیسیها بر آلمانی ها در نوامبر 1918 میلادی است
لغت نامه دهخدا
جبالی است در جنوب تبت، (شدالازار ص 501)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
در شفارود امرود را گویند. (از جنگل شناسی، تألیف کریم ساعی ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امبرود و امرود و گلابی شود، مرد جامع خیر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء). مقتدای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : که هر یکی از ایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علیحده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه). رجوع به امه شود.
- امت مرحوم (یا مرحومه) ، گروه پیروان رحم شده. مسلمانان. (فرهنگ فارسی معین) :
در میان امت مرحوم باش
سنت احمد مهل محکوم باش.
مولوی.
، گروه. گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گروه. (نصاب) (ترجمان، ترتیب عادل). جماعت. (اقرب الموارد) (لسان العرب) : ایزد... تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال افتد از این امت بدان امت و از این گروه بدان گروه. (تاریخ بیهقی).
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید.
ناصرخسرو.
امت خود را بخواهم من از او
گر نگرداند زعارف هیچ رو.
مولوی.
- امت پناه، کسی که امت را پناه دهد:
داور مهدی سیاست، مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمد لوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام ولایتی است به اقصای بنگاله که ملک مشرقی هندوستان است. (غیاث). یا کامروپ. آسام. در جنوب تبت و سرحدات شمال شرقی هند. نام شهری است مابین بنگاله و ختا و در آن شهر نیز مانند کامته ساحران و جادوگران بسیارند و گویند رای و پادشاه آنجا نیز ساحراست. (برهان). آقای دکتر معین در حاشیۀ برهان می نویسد: ’چنین نامی در معجم البلدان و نخبهالدهر و حدودالعالم و غیره دیده نشد و ظاهراً مصحف ’کامرد’ که موضعی است در حوالی بلخ
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
در معنی کلمه التذکیه، زوزنی مینویسد: گلو بریدن و هام رو شدن ستور و تیز کردن - انتهی. در اقرب الموارد آمده است در مادۀ ذکی: ’المذاکی و المذکیات، الخیل التی تم سنها و کملت قوتها، الواحد مذک و مذک’. کلمه هام رو در فرهنگ ها یافت نشد. در برهان دارد: ’همرف اسبی را گویند که داخل پنج سال شده باشد و همه دندان هایش برآمده باشد و به جای فا، واو هم آمده’. و باز مینویسد: ’همرفشده، اسبی را گویند که داخل در پنج سال شده باشد و همه دندان هایش برآمده باشد و به جای فا، واو هم گفته اند که همرو شده باشد و به زبان عربی قارح خوانند’. از این رو هام رو یا اصل این دو صورت و یا صورت دیگر یعنی سومی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خیزران، نی، نوعی نی است، نوعی نی مغزدار است که از آن عصاو چوب دستی و تعلیمی سازند و بخم کردن شکسته نشود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی خیزران پارسی است و تازی گشته آن خیزران است تازی است خیزران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبری
تصویر همبری
همنشینی مصاحبت، همراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رو
تصویر هم رو
باهم رونده هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابرو
تصویر کابرو
فرانسوی سگ فریکایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام رو
تصویر هام رو
اسب که داخل پنج سال شده و همه دندانهایش بر آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرور
تصویر نامبرور
ناپسندیده نامقبول، نامرحوم نامغفورمقابل مبرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبرو
تصویر امبرو
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامبو
تصویر بامبو
خیزران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گامبو
تصویر گامبو
دارای اندام درشت و چاق و بدقواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باآبرو
تصویر باآبرو
صاحب آبرو، آبرودار، باارزش، بااعتبار
فرهنگ فارسی معین
آبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر
متضاد: بی آبرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمور
فرهنگ گویش مازندرانی