بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی. سکنۀ آن 182 تن فارسی و عربی زبان. آب آن از چاه و محصولاتش غلات، خرما وتنباکوست. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی. سکنۀ آن 182 تن فارسی و عربی زبان. آب آن از چاه و محصولاتش غلات، خرما وتنباکوست. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
خرمن ماه را گویند. و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است. (آنندراج). دایرۀ گرد ماه، لیکن بدین معنی عربی است. (فرهنگ رشیدی). خرمن ماه که برهون، خرگر، سابود، شابود، شابورد، شادورد، شارود، شاکورد، شاهورد، شایراد و شایورد نیز گویند. (ناظم الاطباء) : مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند از آسمان برون دل آگاه میرود. صائب. ماه از حصار سر به گریبان هاله برد تا چهرۀ تو گشت مصور در آینه. صائب. نباشد دور اگر خطش طلایی در نظر آید که طوق هاله زرین میشود از ماه تابانش. صائب. تا گرد ماه رویت خطت شده ست هاله چشمی چو ابر دارم اشکی بسان لاله. هدایت. حسنش هزار تیر گذارد به یک کمان مانند آفتاب که در هاله میرود. میرزا طاهر وحید. کی شیر نور میدهد ای شب فلک ترا بیهوده می مکی تو چه پستان هاله را. عبدالطیف خان (از آنندراج). حسن تو درآئینۀ اندیشه نگنجد خورشیدصفت ماه رخت هاله ندارد. بسمل نیشابوری (از ارمغان آصفی)
خرمن ماه را گویند. و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است. (آنندراج). دایرۀ گرد ماه، لیکن بدین معنی عربی است. (فرهنگ رشیدی). خرمن ماه که برهون، خرگر، سابود، شابود، شابورد، شادورد، شارود، شاکورد، شاهورد، شایراد و شایورد نیز گویند. (ناظم الاطباء) : مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند از آسمان برون دل آگاه میرود. صائب. ماه از حصار سر به گریبان هاله برد تا چهرۀ تو گشت مصور در آینه. صائب. نباشد دور اگر خطش طلایی در نظر آید که طوق هاله زرین میشود از ماه تابانش. صائب. تا گرد ماه رویت خطت شده ست هاله چشمی چو ابر دارم اشکی بسان لاله. هدایت. حسنش هزار تیر گذارد به یک کمان مانند آفتاب که در هاله میرود. میرزا طاهر وحید. کی شیر نور میدهد ای شب فلک ترا بیهوده می مکی تو چه پستان هاله را. عبدالطیف خان (از آنندراج). حسن تو درآئینۀ اندیشه نگنجد خورشیدصفت ماه رخت هاله ندارد. بسمل نیشابوری (از ارمغان آصفی)
درخت موزون نورسته. (برهان قاطع). نهال. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهال شود: بر نوشته هیچ ننویسد کسی یا نهاله کارد اندر مغرسی. مولوی (از جهانگیری). ، کمینگاه بود که نخجیربانان در آن جایگاه سازند تا نخجیر نبیند. (لغت فرس اسدی ص 330). جائی بود که در کوه کنند نهانی صیادان از برای صید گرفتن تا نخجیر ایشان را نبیند و آن را کمین گاه صیادان خوانند. (اوبهی). کمین گاه که صیاد از بهر صید در آن پنهان شود. (صحاح الفرس). شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). به این معنی اصل نهاله گاه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاخه های درخت که صیادان بر آن جامه های کهنه بربندند و بر یک جانب دام بر زمین فروبرند تا جانوران از آن رم کرده به جانب دام آیند. (از برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) ، کمین. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (یادداشت مؤلف) : تا ز هوای توام به بند و به ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. (لغت فرس اسدی). ، شکار. (برهان قاطع). رجوع به نهال و نهالگاه و نهاله گاه شود
درخت موزون نورسته. (برهان قاطع). نهال. (جهانگیری) (رشیدی). رجوع به نهال شود: بر نوشته هیچ ننویسد کسی یا نهاله کارد اندر مغرسی. مولوی (از جهانگیری). ، کمینگاه بود که نخجیربانان در آن جایگاه سازند تا نخجیر نبیند. (لغت فرس اسدی ص 330). جائی بود که در کوه کنند نهانی صیادان از برای صید گرفتن تا نخجیر ایشان را نبیند و آن را کمین گاه صیادان خوانند. (اوبهی). کمین گاه که صیاد از بهر صید در آن پنهان شود. (صحاح الفرس). شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). به این معنی اصل نهاله گاه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاخه های درخت که صیادان بر آن جامه های کهنه بربندند و بر یک جانب دام بر زمین فروبرند تا جانوران از آن رم کرده به جانب دام آیند. (از برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) ، کمین. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (یادداشت مؤلف) : تا ز هوای توام به بند و به ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. (لغت فرس اسدی). ، شکار. (برهان قاطع). رجوع به نهال و نهالگاه و نهاله گاه شود