شجه و شکستگی در استخوان بی آنکه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). شکستگی سر که استخوان شکند یا بشکند آن را بی جدائی یا بشکند آن را، پس خون روان گردد پس برآرند آن استخوان شکسته را و آشکار گردانند فراشه را. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که استخوان را بشکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جراحتی که استخوان سر یا صورت را شکند
شجه و شکستگی در استخوان بی آنکه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). شکستگی سر که استخوان شکند یا بشکند آن را بی جدائی یا بشکند آن را، پس خون روان گردد پس برآرند آن استخوان شکسته را و آشکار گردانند فراشه را. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که استخوان را بشکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جراحتی که استخوان سر یا صورت را شکند
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم، در علم زیست شناسی اسب، جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم، در علم زیست شناسی اسب، جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مُرغ حَق، مُرغ بَهمَن، چَغو، کُنگُر، مُرغ شَباویز، پَسَک، کَلِک، پَشک، پُژ، شَباویز، آکو، کوکَن، کول، بوف، کوچ، کوف، بَیغوش، پُش، چوگَک، کَلیک، بوم، اَشوزُشت، مُرغ شَب آویز
دره بنت ابی لهب عبدالعزی بن عبدالمطلب بن هاشم. وی دخترعموی محمد پیغمبر اسلام است. شاعره بود و با حارث بن عامر بن نوفل بن عبدمناف در دورۀ جاهلیت ازدواج کرد. شوهرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که مسلمان نشده بود. پس از او دره با دحیه بن خلیفه الکلبی ازدواج کرد و در مکه به اسلام گروید و به مدینه مهاجرت کرد. روایت شده است که وی به پیغمبر شکایت برد که بعضی از زنان، وی را بواسطۀ پدرش (ابولهب) به مناسبت آیه ’تبت یدا ابی لهب’ تحقیر و سرزنش میکنند. پیغمبر بپاخاست و با صدای جلی گفت: چرا برخی از مردم مرا با ایذاء منسوبین و خویشانم آزار میدهند؟ و نیزهاشمیه از پیغمبر روایت کرده است که فرمود: هرگز مرده سبب آزار زنده نمی شود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 15)
دره بنت ابی لهب عبدالعزی بن عبدالمطلب بن هاشم. وی دخترعموی محمد پیغمبر اسلام است. شاعره بود و با حارث بن عامر بن نوفل بن عبدمناف در دورۀ جاهلیت ازدواج کرد. شوهرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که مسلمان نشده بود. پس از او دره با دحیه بن خلیفه الکلبی ازدواج کرد و در مکه به اسلام گروید و به مدینه مهاجرت کرد. روایت شده است که وی به پیغمبر شکایت برد که بعضی از زنان، وی را بواسطۀ پدرش (ابولهب) به مناسبت آیه ’تبت یدا ابی لهب’ تحقیر و سرزنش میکنند. پیغمبر بپاخاست و با صدای جلی گفت: چرا برخی از مردم مرا با ایذاء منسوبین و خویشانم آزار میدهند؟ و نیزهاشمیه از پیغمبر روایت کرده است که فرمود: هرگز مرده سبب آزار زنده نمی شود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 15)
قاضی عبدالله. از نزدیکان القائم بامرالله بیست و ششمین خلیفۀ عباسی بود. خلیفه، وی را به رسالت نزد طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی به ایران فرستاد. (تاریخ گزیده ص 354) ابوالقاسم. از روات است. ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل الاصفهانی که از مشاهیر ائمۀ سنت است. از قول وی روایت دارد. رجوع به شدالازار ص 45 شود عبدالله بن محمد (ابن الحنفیه) بن علی بن ابیطالب، مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم عبدالله بن محمد... شود
قاضی عبدالله. از نزدیکان القائم بامرالله بیست و ششمین خلیفۀ عباسی بود. خلیفه، وی را به رسالت نزد طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی به ایران فرستاد. (تاریخ گزیده ص 354) ابوالقاسم. از روات است. ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل الاصفهانی که از مشاهیر ائمۀ سنت است. از قول وی روایت دارد. رجوع به شدالازار ص 45 شود عبدالله بن محمد (ابن الحنفیه) بن علی بن ابیطالب، مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم عبدالله بن محمد... شود
منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی) (آنندراج). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء) : می لعل پیش آورم هاشمی ز خمّی که هرگز نگیرد کمی. فردوسی (شاهنامه ص 2067). - پیغمبر هاشمی، پیغمبر اسلام: به تازی یکی نامه پاسخ نوشت پدیدار کرد اندر او خوب و زشت ز جنی سخن گفت و از آدمی ز گفتار پیغمبر هاشمی. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2974). - خال هاشمی، قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. (یادداشت مؤلف). - رسول هاشمی، پیغمبر اسلام: گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری. منوچهری. ، منسوب به بطن بنی هاشم از قبیلۀ قریش، نام قسمی حلوا: و اغلب حلواهای نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفای بنی عباس نهادند. (نوروزنامه) ، وزنی است معادل 11520 مثقال. (یادداشت مؤلف). - کر هاشمی، ثلث کر معدل باشد، یعنی بیست قفیز و آن را کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف)
منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی) (آنندراج). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء) : می لعل پیش آورم هاشمی ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی. فردوسی (شاهنامه ص 2067). - پیغمبر هاشمی، پیغمبر اسلام: به تازی یکی نامه پاسخ نوشت پدیدار کرد اندر او خوب و زشت ز جنی سخن گفت و از آدمی ز گفتار پیغمبر هاشمی. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2974). - خال هاشمی، قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. (یادداشت مؤلف). - رسول هاشمی، پیغمبر اسلام: گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری. منوچهری. ، منسوب به بطن بنی هاشم از قبیلۀ قریش، نام قسمی حلوا: و اغلب حلواهای نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفای بنی عباس نهادند. (نوروزنامه) ، وزنی است معادل 11520 مثقال. (یادداشت مؤلف). - کر هاشمی، ثلث کر معدل باشد، یعنی بیست قفیز و آن را کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف)
ده کوچکی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 105 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت به جیرفت. سکنۀ آن 12 نفرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 105 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت به جیرفت. سکنۀ آن 12 نفرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
فرقۀ هاشمیه، پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه را گویند که پس از او امامت را به فرزندان عباس منتقل میدانستند. این طایفه مدعی بودند که امام، عالم به تمام امور است و کسی که امام را نشناسد همانند کسی است که معرفت به خدا نداشته باشد. اینان معتقدند که برای هر ظاهری، باطنی است و برای هر شخصی، روحی و برای هر تنزیلی، تأویلی و برای هر مثالی در آن عالم، در این جهان حقیقتی، و هرچه در همه گیتی منتشر است از حکمتها و اسرار، در شخص انسانی مجتمع است وآن علوم را امیرالمؤمنین علی کشف نموده بود و پس از حیات به فرزند خویش محمد حنفیه سپرد و پس از محمد حنفیه، آن علوم به ابوهاشم منتقل گردید. پس از ابوهاشم شیعیانش به پنج فرقه متفرق شدند، فرقه اول گفتند:ابوهاشم هنگام بازگشت از شام، در ارض شراه بدرود زندگانی گفت و امامت از او بنابه وصیت وی به محمد بن علی بن عبدالله عباس منتقل گردید و این وصیت را در اولادش ایجاز کرد تا خلافت به بنی عباس رسید و گفتند که بنی عباس را در خلافت حق است از جهت اتصال نسب ایشان با پیغمبر و چون پیغمبر رحلت کرد، عمش عباس به وراثت وی اولی بود. فرقۀ دیگر مدعی بودند که بعد از مرگ ابوهاشم امامت به پسر برادرش حسین بن محمد بن حنفیه رسید. فرقۀ سوم معتقد شدند که ابوهاشم امامت را بنابه وصیت خود، به علی بن محمد و علی نیز به پسرش انتقال داد و گویند امامت از بنی حنفیه بیرون نیست. دستۀ چهارم گفته اند: ابوهاشم امامت را به وصیت به عبدالله بن عمرو بن حرب کندی تفویض کرد و با امامت عبدالله ، امامت از خاندان بنی هاشم بیرون رفت و روح ابوهاشم بر عبدالله حلول نمود و چون عبدالله از زینت علم و دیانت بهره ای نداشت برخی از اصحابش از وی تبری جستند و به امامت عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب مائل شدند. این عبدالله معتقد به تناسخ، یعنی انتقال روح از شخصی به شخص دیگر بود. وی ادعا کرد که روح عیسی علیه السلام در او حلول کرده و از این جهت مطلع به علم غیب است. پیروان وی به قیامت عقیده نداشتند، زیرا به نظر آنان تناسخ در دنیاست و ثواب و عقاب در این اشخاص خواهد بود. بعد از کشته شدن عبدالله در خراسان، اصحاب وی به چند دسته تقسیم شدند. بعضی گفتند که عبدالله زنده است و باز خواهد گشت و برخی گفتند مرده و روح او به اسحاق بن زید بن حارث انصاری منتقل گشت. فرقۀ اخیر را حارثیه خوانند. (از الملل و النحل شهرستانی چ جلالی نائینی)
فرقۀ هاشمیه، پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه را گویند که پس از او امامت را به فرزندان عباس منتقل میدانستند. این طایفه مدعی بودند که امام، عالم به تمام امور است و کسی که امام را نشناسد همانند کسی است که معرفت به خدا نداشته باشد. اینان معتقدند که برای هر ظاهری، باطنی است و برای هر شخصی، روحی و برای هر تنزیلی، تأویلی و برای هر مثالی در آن عالم، در این جهان حقیقتی، و هرچه در همه گیتی منتشر است از حکمتها و اسرار، در شخص انسانی مجتمع است وآن علوم را امیرالمؤمنین علی کشف نموده بود و پس از حیات به فرزند خویش محمد حنفیه سپرد و پس از محمد حنفیه، آن علوم به ابوهاشم منتقل گردید. پس از ابوهاشم شیعیانش به پنج فرقه متفرق شدند، فرقه اول گفتند:ابوهاشم هنگام بازگشت از شام، در ارض شراه بدرود زندگانی گفت و امامت از او بنابه وصیت وی به محمد بن علی بن عبدالله عباس منتقل گردید و این وصیت را در اولادش ایجاز کرد تا خلافت به بنی عباس رسید و گفتند که بنی عباس را در خلافت حق است از جهت اتصال نسب ایشان با پیغمبر و چون پیغمبر رحلت کرد، عمش عباس به وراثت وی اولی بود. فرقۀ دیگر مدعی بودند که بعد از مرگ ابوهاشم امامت به پسر برادرش حسین بن محمد بن حنفیه رسید. فرقۀ سوم معتقد شدند که ابوهاشم امامت را بنابه وصیت خود، به علی بن محمد و علی نیز به پسرش انتقال داد و گویند امامت از بنی حنفیه بیرون نیست. دستۀ چهارم گفته اند: ابوهاشم امامت را به وصیت به عبدالله بن عمرو بن حرب کندی تفویض کرد و با امامت عبدالله ، امامت از خاندان بنی هاشم بیرون رفت و روح ابوهاشم بر عبدالله حلول نمود و چون عبدالله از زینت علم و دیانت بهره ای نداشت برخی از اصحابش از وی تبری جستند و به امامت عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب مائل شدند. این عبدالله معتقد به تناسخ، یعنی انتقال روح از شخصی به شخص دیگر بود. وی ادعا کرد که روح عیسی علیه السلام در او حلول کرده و از این جهت مطلع به علم غیب است. پیروان وی به قیامت عقیده نداشتند، زیرا به نظر آنان تناسخ در دنیاست و ثواب و عقاب در این اشخاص خواهد بود. بعد از کشته شدن عبدالله در خراسان، اصحاب وی به چند دسته تقسیم شدند. بعضی گفتند که عبدالله زنده است و باز خواهد گشت و برخی گفتند مرده و روح او به اسحاق بن زید بن حارث انصاری منتقل گشت. فرقۀ اخیر را حارثیه خوانند. (از الملل و النحل شهرستانی چ جلالی نائینی)
شهری است که سفاح اولین خلیفۀ عباسی آن را در کوفه بنا کرد. توضیح آنکه چون خلافت به سفاح رسید به کاخ ابن هبیره فرودآمد و ساختمان آن را به اتمام رسانید و بشکل شهری درآورد و هاشمیه نام نهاد. ولی این نام در بین مردم شیوع پیدا نکرد و باز به اسم اولی آن یعنی ابن هبیره میخواندند. خلیفه را این قضیه مطبوع طبع نبود و بدان جهت دست از آن مکان برداشت و در جای دیگر شهری ساخت و در آنجا سکونت گزید. ولی این بار هم مقبول طبع او واقع نشد و در زمین انبار شهر معروف هاشمیه را بنا کرد و بدانجا منتقل شد و تا آخر زندگی خود در همین شهر اقامت داشت و در همین جا هم به خاک سپرده شد. هنگامی که جانشین او منصور به خلافت رسید این شهر ناتمام را به اتمام رسانیده پایتخت خود ساخت. ولی پس از چندی شهر بغداد را بنا نهاد و پایتخت را بدانجا منتقل کرد. منصور عباسی، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب و اهل بیتش را در همین شهر هاشمیه زندانی کرد. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی صاحب نزهه القلوب، بنای شهر هاشمیه را به علی بن ابیطالب خلیفۀ چهارم از خلفای راشدین نسبت داده و گفته است که ابوجعفر منصور دومین خلیفۀ عباسی آن را به اتمام رسانید و بر گرد آن بارو کشید. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 31)
شهری است که سفاح اولین خلیفۀ عباسی آن را در کوفه بنا کرد. توضیح آنکه چون خلافت به سفاح رسید به کاخ ابن هبیره فرودآمد و ساختمان آن را به اتمام رسانید و بشکل شهری درآورد و هاشمیه نام نهاد. ولی این نام در بین مردم شیوع پیدا نکرد و باز به اسم اولی آن یعنی ابن هبیره میخواندند. خلیفه را این قضیه مطبوع طبع نبود و بدان جهت دست از آن مکان برداشت و در جای دیگر شهری ساخت و در آنجا سکونت گزید. ولی این بار هم مقبول طبع او واقع نشد و در زمین انبار شهر معروف هاشمیه را بنا کرد و بدانجا منتقل شد و تا آخر زندگی خود در همین شهر اقامت داشت و در همین جا هم به خاک سپرده شد. هنگامی که جانشین او منصور به خلافت رسید این شهر ناتمام را به اتمام رسانیده پایتخت خود ساخت. ولی پس از چندی شهر بغداد را بنا نهاد و پایتخت را بدانجا منتقل کرد. منصور عباسی، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب و اهل بیتش را در همین شهر هاشمیه زندانی کرد. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی صاحب نزهه القلوب، بنای شهر هاشمیه را به علی بن ابیطالب خلیفۀ چهارم از خلفای راشدین نسبت داده و گفته است که ابوجعفر منصور دومین خلیفۀ عباسی آن را به اتمام رسانید و بر گرد آن بارو کشید. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 31)
از مسکوکات عربی که به فرمان ابوجعفر منصوردومین خلیفۀ عباسی در شهر هاشمیه زده شد. این سکه به نام شهری که محل ضرب آن بود هاشمیه نامیده شد. وزن آن برابر با یک مثقال بصری نقره مقرر گشت. این سکه تا سال 192 هجری قمری با همین وزن رایج بود و در رجب 192 هجری قمری وزن آن به نیم حبه نقره کاهش یافت و دوباره پس از مدتی به وزن اولش، یعنی یک مثقال تمام نقره برگشت داده شد. در زمان امین پسر هارون الرشید که ضرابخانه ها زیر نظر عباس بن الفضل بن الربیع اداره میشد در بالای سکه هاشمیه جملۀ ’ربی اﷲ’ و در زیر آن ’العباس بن الفضل’ منقوش گشت. (النقود العربیه صص 47-49)
از مسکوکات عربی که به فرمان ابوجعفر منصوردومین خلیفۀ عباسی در شهر هاشمیه زده شد. این سکه به نام شهری که محل ضرب آن بود هاشمیه نامیده شد. وزن آن برابر با یک مثقال بصری نقره مقرر گشت. این سکه تا سال 192 هجری قمری با همین وزن رایج بود و در رجب 192 هجری قمری وزن آن به نیم حبه نقره کاهش یافت و دوباره پس از مدتی به وزن اولش، یعنی یک مثقال تمام نقره برگشت داده شد. در زمان امین پسر هارون الرشید که ضرابخانه ها زیر نظر عباس بن الفضل بن الربیع اداره میشد در بالای سکه هاشمیه جملۀ ’ربی اﷲ’ و در زیر آن ’العباس بن الفضل’ منقوش گشت. (النقود العربیه صص 47-49)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
رازی گوید باشمه بدوق رسد. (ترجمه صیدنۀ بیرونی). این لغت و شرح آن جز در صیدنۀ ابوریحان جائی دیده نشدو مصحف می نماید و مراد از آن دانسته نشد که چیست، مقیم. سکونت کرده. متوقف. منزل گزیده: مردی بود از عرب ببخارا باشیده، و مردی مبارز بود و مذهب شیعه داشتی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73)
رازی گوید باشمه بدوق رسد. (ترجمه صیدنۀ بیرونی). این لغت و شرح آن جز در صیدنۀ ابوریحان جائی دیده نشدو مصحف می نماید و مراد از آن دانسته نشد که چیست، مقیم. سکونت کرده. متوقف. منزل گزیده: مردی بود از عرب ببخارا باشیده، و مردی مبارز بود و مذهب شیعه داشتی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73)
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
منسوب به هاشم (مطلقا)، منسوب به هاشم بن عبد مناف پدر عبدالمطلب وجدعبدالله. یا پیغمبرهاشمی. محمدصلی الله علیه وآله بن عبدالله: (زجنی سخن گفت و از آدمی زگفتار پیغمبر هاشمی) (شا) یاخال هاشمی. قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. یا، قسمی حلوا: (و اغلب حلواهاء نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و ابها و طبیخهای نافع هم خلفاء بنی عباس نهادند)، وزنی است معادل 11520 مثقال. یا کر هاشمی. ثلث کر معدل باشد یعنی بیست قفیز و آنرا کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند
منسوب به هاشم (مطلقا)، منسوب به هاشم بن عبد مناف پدر عبدالمطلب وجدعبدالله. یا پیغمبرهاشمی. محمدصلی الله علیه وآله بن عبدالله: (زجنی سخن گفت و از آدمی زگفتار پیغمبر هاشمی) (شا) یاخال هاشمی. قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. یا، قسمی حلوا: (و اغلب حلواهاء نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و ابها و طبیخهای نافع هم خلفاء بنی عباس نهادند)، وزنی است معادل 11520 مثقال. یا کر هاشمی. ثلث کر معدل باشد یعنی بیست قفیز و آنرا کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند